با کمال بینقابی پردهدارم از بیدل دهلوی غزل 666
1. با کمال بینقابی پردهدارم شیونست
همچو درد از دل برون جوشیدنم پیراهنست
1. با کمال بینقابی پردهدارم شیونست
همچو درد از دل برون جوشیدنم پیراهنست
1. در جهان عجز طاقت پیشگیگردن زنست
شمع را از استقامت خون خود درگردنست
1. درخور غفلت نگاهی رونق ما و منست
خانه تاریک است اگر شمع تأمل روشنست
1. فکر تدبیر سلامت خون راحت خوردنست
ما همه بیچارهایم و چاره ما مردنست
1. فردوس دل، اسیر خیال تو بودنست
عید نگاه، چشم به رویت گشودنست
1. نی نقش چین نه حسن فرنگ آفریدنست
بهزادیِ تو دست ز دنیا کشیدنست
1. پیوستگی به حق، ز دو عالم بریدنست
دیدار دوست هستی خود را ندیدنست
1. از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست
از دهانش تا دهان ذره محوگفتگوست
1. بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست
میزند پهلو بهگردون هرکه بر دوشش سبوست
1. نیست ایمن از بلا هر کس به فکر جستجوست
روز و شب گرداب را ازموج، خنجر برگلوست
1. شوخی که جهان گرد جنون نظر اوست
از آینه تاکنج تغافل سفر اوست