1 شعله ها در گرم جوشی، داغ آه سرد ماست نغمه هم حسرت غبار نالههای درد ماست
2 خاک تمکین آشیان حیرت آن جلوه ایم لنگر دامان چندین دشت وحشت گردماست
3 حال دل صد گل ز چاک سینهٔ ما روشن است صد سحر بوی جگر در رهن آه سرد ماست
4 بسکه در دل مهرهٔ شوق سویدا چیدهایم ازکواکب چرخ هم داغ بساط نردماست
1 آن جنگجو به ظاهر گرپشت داده است پنهان دری ز فتح نمایانگشاده است
2 از بسکه سعی همت مردان فروتنیست پشت سپه قوی به سوار پیاده است
3 محو قفاست آینهپردازی صفا از ریشدار هیچ مپرسید ساده است
4 طفلی چه ممکن است رود ازمزاج شیخ هرچند مو سفیدکند پیرزاده است
1 زین سال و ماه فرصت کارت منزه است مژگان دمی که سایه کند روز بیگه است
2 تا کی غرور چیدن و واچیدن هوس در خانه این بساط که افکندهای ته است
3 سعی نفس چو شمع به پستیست رهبرت چندانکه -ریسمان تو دارد اثر چه است
4 بیوهم پیش و پسگذر، ای قاصد عدم خواهی دچار امن شد آیینه در ره است
1 نه عشق سوخته و نه هوسگداخته است چو صبح آینهٔ ما نفسگداخته است
2 سلامت آرزوی وادی رحیل مباش که عالمی به فسون جرس گداخته است
3 به خلق سبقت اسباب پختگی مفروش که بیشتر ثمر پیشرس گداخته است
4 ز نقد داغ مکافات خویش آگه نیست داغ شعله به این خوش که کس گداخته است
1 نیک و بد این مرحله خاکش به کمین است چشمی که به پا دوخته باشی همه بین است
2 بی غنچه گلی سر نزد از گلشن امکان اینجاست که چین مایهٔ ایجاد جبین است
3 برخیز ز خاک سیه مزرع هستی جایی که نفس آینه کارد چه زمین است
4 چون صبح جنونی کن و از خو برون تاز از چاک گریبان گل دامان تو چین است
1 پیریام پیغامی از رمز سجود آورده است یکگریبان سوی خاکم سر فرود آورده است
2 شبهه پیماییست تحقیق خطوط ما و من کلک صنع اینجا سیاهی درنمود آورده است
3 اندکی میباید از سعی نفس آگه شدن تا چه دامن آتش ما را به دود آورده است
4 ذوق شهرت دارم اما از نگونیهای بخت در نگین نامم هبوطی بیصعود آورده است
1 الفت دل عمرها شد دست وپایم بسته است قطرهٔ خونی ز سرتا پا حنایم بسته است
2 آرزو نگذشت حیف از قلزم نیرنگ حرص ورنه عمریشد پلش دست دعایم بسته است
3 همچو صحرا با همه عریانی وآزادگی نقد چندینگنج درگنج ردایم بسته است
4 رفتهامزینانجمن چونشمعو داغدل بجاست حسرت دیدار چشمی بر قفایم بسته است
1 نه منزل بینشان، نی جاده تنگ است به راهت پای خواب آلوده سنگ است
2 به صد گلشن دواندی ریشهٔ وهم نفهمیدیگل مقصد چه رنگ است
3 به حسن خلق خوبان دلشکارند کمان شاخگل نکهت خدنگ است
4 طربکن ای حباب از ساز غفلت که گر واشد مژه کام نهنگ است
1 امروزکه امید بهکوی تو مقیم است گر بال گشایم دل پرواز دو نیم است
2 نتوان ز سرم برد هوای دم تیغت این غنچهگره بستهٔ امید نسیم است
3 شد حاجت ما پردهبرانداز غنایت سایل همه جا آینهٔ رازکریم است
4 فیض نظرکیست که درگلشن امکان هر برگگل امروزکف دستکلیم است
1 بسکه اینگلشن افسردهکدورت رنگ است نفس غنچهبرآبینهٔ شبنم زنگ است
2 از تماشاگه حیرت نتوان غافل بود بزم بیرنگی آیینه سراپا رنگ است
3 در مشرب زن و از قید مذاهب بگریز عافیتنیست در آنبزمکه سازشجنگ است
4 هر طرف موج خیالیست به توفان همدوش کشتی سبز فلک غرقهٔ آب بنگ است