1 نفس بوالهوسان بر دل روشن تیغ است شمع افروخته را جنبش دامن تیغ است
2 شیشه را سرکشی خویش نشانده ست به خون گردن بیادبان را رگ گردن تیغ است
3 منت سایهٔ اقبال ز آتش کم نیست گر هما بال گشاید به سر من تیغ است
4 خاک تسلیم به سر کن که درین دشت هلاک تو نداری سپر و در کف دشمن تیغ است
1 آگاهی و افسردگی دل چه خیال است تا دانه به خود چشمگشودهست نهال است
2 آیینهٔگل از بغل غنچه برون نیست دلگر شکند سربسر آغوش وصال است
3 حیرتکدهٔ دهر جز اوهام چه دارد آبادکن خانهٔ آیینه خیال است
4 برفکربلند آن همه مغرورمباشید این جامهٔ نو، ناخنهٔ چشمکمال است
1 حذر ز راه محبت که پر خطرناک است تو مشت خار ضعیفی و شعله بیباک است
2 توان به بیکسی ایمن شد از مضرت دهر سموم حادثه را بخت تیره تریاک است
3 به اختیار نرفتیم هرکجا رفتیم غبار ما و نفس، حکم صید و فتراک است
4 ز بس زمانه هجوم کساد بازاریست چو اشک گوهر ما وقف دامن خاک است
1 در بهارگریه عیش بیدلان آماده است اشک تاگل میکند هم شیشه و هم باده است
2 طینت عاشق همین وحشت غبار ناله نیست چون شرارکاغذ اینجا داغ هم آزاده است
3 هیچکس واقف نشد از ختمکار رفتگان در پی اینکاروان هم آتشی افتاده است
4 پردهٔ ناموس هستی اعتباری بیش نیست م ما را شیشهایگر هست رنگباده است
1 خاک نمیم، ما را،کی فکر عجز و جاه است گرد شکستهٔ ما بر فرق ماکلاه است
2 عشق غیوراز ما چیزی نخواست جزعجز سازگدایی اینجا منظور پادشاه است
3 خیر و شریکه دارند بر فضل واگذارید هرچند امید عفو است درکیش ماگناه است
4 با عشق غیرتسلیم دیگر چه سرکندکس در آفتاب محشر بیسایگی پناه است
1 کینه را در دامن دلهای سنگین مسکن است هرکجا تخم شرردیدیم سنگش خرمن است
2 خاکساران، قاصد افتادگیهای همند جاده را طومار نقش پا به منزل بردن است
3 با دل جمع از خراش سینه غافل نیستیم غنچهساندر هر سرانگشتمنهانصدناخن است
4 بگذر از اسباب اگر آگاهی از ذوق فنا چون شود منزل نمایانگرد راه افشاندن است
1 خامش نفسم شوخی آهنگ من این است سر جوش بهار ادبم رنگ من این است
2 عمریست گرفتار خم پیکر عجزم تا بال وپرنغمه شوم چنگ من این است
3 بیتاب هواسنجی عمرم چه توانکرد میزان خیال نفسم سنگ من این است
4 خمیازهام آرایش پیمانهٔ هستیست چون صبح خمارم مشکن رنگ من این است
1 عجز بینش با تعلقهای امکان آشناست اشک ما تا چشم نگشودن به مژگان آشناست
2 امتحانگاه حوادث بزم افلاس است و بس سرد و گرم دهر با آغوش عریان آشناست
3 گرد ما ننشست جز در دامن زلف بتان هر کجا بینی پریشان با پریشان آشناست
4 هیچکس کام امید از اهل دنیا برنداشت طالع ما هم به وضع این عزیزان آشناست
1 طبعیکه امیدش اثر آمادهٔ بیم است گر خود همه فردوس بود ننگ جحیم است
2 بر طینت آزاد شکستی نتوان بست بیرنگی این شیشه ز آفات سلیم است
3 در دهر نهتنها من و تو بسمل یأسیم گر بازشکافی دل هر ذره دو نیم است
4 صد زخم دل ایجادکن ازکاوش حسرت چون سکه گرت چشم هوس بر زر و سیم است
1 بس که ساز این بساط آشفتگیهای دل است بیشکست شیشه امید چراغان مشکل است
2 صید مجنونطینتان بیدام الفت مشکل است هرکه بیمار محبت گشت سرتا پا دل است
3 چشم واکردن کفیل فرصت نظاره نیست پرتو این شمع آغوش وداع محفل است
4 وحدت و کثرت چو جسم و جان در آغوش همند کاروان روز و شب را در دل هم منزل است