لاف ما و من یکسر دعوی خداییهاست از بیدل دهلوی غزل 618
1. لاف ما و من یکسر دعوی خداییهاست
خاک گرد و بر لب مال ایا چه بیحیاییهاست
...
1. لاف ما و من یکسر دعوی خداییهاست
خاک گرد و بر لب مال ایا چه بیحیاییهاست
...
1. بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است
خاک را آسودگی از پهلوی همواری است
...
1. لوحهستی یک قلم از نقش قدرت عاری است
آمد ورفت نفس مشق خط بیکاری است
...
1. صفای آب به یاد غبار راه کسی است
حباب دیدهٔ قربانی نگاه کسی است
...
1. بهگلزاریکه حسنت بینقابست
خزان در برگریز آفتابست
...
1. در سایهایابرو نگهت مست و خرابست
چون تیغ ز سر درگذرد عالم آبست
...
1. مشاطهٔ شوخیکه به دستت دل ما بست
میخواست چمن طرحکند رنگ حنا بست
...
1. نفس را الفت دل پیچ و تابست
گره در رشتهٔ موج از حبابست
...
1. هرسو نگرم دیده به دیدار حجابست
ای تار نظر پیرهنت این چه نقابست
...
1. هستی چو سحر عهد به پرواز فنا بست
باید همه را زین دونفس دل به هوا بست
...
1. برکمرتا بهله آنترک نزاکت مست بست
نازکی در خدمت موی میانش دست بست
...
1. نقاش ازل تا کمر مو کمران بست
تصویر میانت به همان موی میان بست
...