هرکجا دستت برون از آستینگردیده از بیدل دهلوی غزل 606
1. هرکجا دستت برون از آستینگردیده است
شاخگل از غنچهها دامان چینگردیده است
...
1. هرکجا دستت برون از آستینگردیده است
شاخگل از غنچهها دامان چینگردیده است
...
1. صبح هستی نیست نیرنک هوس بالیده است
اینقدر توفان که میبینی نفس بالیده است
...
1. ای که دنیا و جلالش دیدهای خمیازه است
همچو مستیگر مآلش دیدهای خمیازه است
...
1. تا فلک درگردش است آفت بههرسوهاله است
در مزاج آسیا چندین شرر جواله است
...
1. چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است
برق جولانیکه خواهد سوخت پاکم ناله است
...
1. بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است
هرکه را رنگی بگردد لغزش مستانه است
...
1. دل بهسعی آبگردیدن طرب پیمانه است
خودگدازی تردماغیهای این دیوانه است
...
1. در آن بساطکه حسنت دچار آینه است
بهشت آینهٔ انتظار آینه است
...
1. زبس به خلوت حسن توبارآینه است
نگاه هر دو جهان در غبار آینه است
...
1. ز نقش پای تو کابینه دار آینه است
بساط روی زمین را بهار آینه است
...
1. قید الفت هستی وحشتآشیانیهاست
شمع تا نفس دارد شیوه پرفشانیهاست
...
1. باز درس خاشاکم سطر شعلهخوانیهاست
صفحه میزنم آتش عذر پرفشانیهاست
...