1 تپیدن دل عشاق محوکسوت آه است به حال شورش دریا زبان موج گواه است
2 ز برق حادثه آرام نیست معتبران را درتن قلمرو شطرنج کشت بر سر شاه است
3 به حسن قامت رعنا مباد غره برآیی هزار سدره درین باغ پایمال گیاه است
4 بر اهل عجز حصار است پیچ و تاب حوادث چوگردبادکه تخت روان هر پرکاه است
1 بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است چون پر طاووس یکعالم نگینبیخاتم است
2 هر دو عالم در غبار وهم توفان میکند ازگهرتا بحر هرجا واشکافی بینم است
3 گر حیا ورزد هوس آیینهدار آبروست چونهوا از هرزهگردی منفعلشد شبنم است
4 پیش ازآفت منت تدبیرآبم میکند خون زخمم را چکیدن انفعال مرهم است
1 پیر عقل از ما به درد نان مقدم رفته است در فشار کوچههای گندم آدم رفته است
2 ای به عبرت رفتگان عالم موت و حیات بگذرید از آمد سوری که ماتم رفته است
3 بر حباب و موج نتوان چید دام اعتبار هرچه میآید درین دریا فراهم رفته است
4 خلق در خاک انتظار صبح محشر میکشند زندگی با مردگان در گور با هم رفته است
1 در سیرگاه امر تحیر مقدم است آیینهشخص و صورت اینشخص مبهم است
2 دنی آه در جگر نه رخ یاردر نظر در حیرتمکه زندگیام از چه عالم است
3 وضع فلک ز ششجهت آواز میدهد کای بیخبر بلند مجین پایهات خم است
4 عمری زخود رویکه به فرسودگی رسی چون خامه لغزشت به زمینهای بینم است
1 زلف آشفتهٔ سری موجهٔ دربای من است تار قانون جنون جادهٔ صحرای من است
2 برق شمعیست که در خرمن من میسوزد سنگ گردیست که در دامن مینای من است
3 لالهٔ دشت جنونم ز جگرسوختگی داغ برگی ز گلستان سویدای من است
4 بسمل شوقم و از شرم نگاه قاتل همچو خون در جگر رنگ تپشهای من است
1 مییکه شوخی رنگش جنون افلاک است به خاتم قدح ما نگین ادراک است
2 خمیر قالب من بود لای خم کامروز کسی که ریشه دوانید در دلم تاک است
3 مریز آب رخ سعی جز به قدر ضرور که سیم و زر ز فزونی ودیعت خاک است
4 فروغ جوهر هرکس به قدر همت اوست به چشم آتش اگر سرمهای است خاشاک است
1 ستم شریک من یاس خوشدن ستم است حریف عذر هزار آرزو شدن ستم است
2 دلیست در بغلت بو کن و تسلی باش چو آهوان ز هوا نافه جو شدن ستم است
3 مرا به حیرت آیینه رحم میآید طرف بهاینهمه زشت و نکو شدن ستم است
4 فنا نگشته ز تنزیه شرم باید داشت به رنگ بال نیفشانده بو شدن ستم است
1 دارم ز نفس نالهکه جلاد من این است در وحشتم از عمرکه صیاد من این است
2 برداشته چون بو روان دانهٔ اشکی آوارهٔ دشت تپشم، زاد من این است
3 مدهوش تغالکدهٔ ابروی یارم جامیکه مرا میبرد از یاد من این است
4 چون صبح بهگرد رم فرصت نفسم سوخت آن سرمهکه شد رهزن فریاد من این است
1 طوق چون فاخته، شیرازهٔ مشت پر ماست حلقهٔ دود،کمند کف خاکستر ماست
2 همچو خاک آینهٔ صورت اُفتادگیام گرد نقش قدم راهروان جوهر ماست
3 بسکه چون تیر گذشت از بر ما عیش شباب محو خمیاز چو آغوش کمان پیکر ماست
4 شوق غارتزده انجمن دیداریم هرکجا آینهای خون شده چشم تر ماست
1 چشم بیدار طرب مایهٔ سامانگل است در نظر خوابت اگر سوخت چراغانگل است
2 آب و رنگ دگر از فیض جنون یافتهایم عرض رسوایی ما چاکگریبانگل است
3 عشرت رفته درین باغ تماشا دارد خندههای سحر آغوش پریشانگل است
4 یکنگه مشق تماشای طرب مفت هوس غنچه در مهد بهپرداز دبستان گل است