1 نسبت اشراف با دونان خطاست سر اگرگردید نتوانگفت پاست
2 آه بیتاثیرما راکم مگیر هرکجا دودی است آتش در قفاست
3 بیجفای چرخ دل را قدر نیست روسفیدیهای تخم از آسیاست
4 تیرهبختی خال روی عاجزیست بر زمین گر سایه باشد خوش اداست
1 عشرت موهوم هستیکلفت دنیا بس است رنگ اینگلزار خونگردیدن دلها بس است
2 نشئهٔ خوابی که ما داربم هرجا میرسد فرش مخملگر نباشد بستر خارا بس است
3 آفت دیگر نمیخواهد طلسم اعتبار چون شرر برق نگاهی خرمن ما را بس است
4 انقلاب دهر دیدیگوشه میباید گرفت عبرت احوال گوهر شورش دریا بس است
1 خط لعلت غبار حیرتافزاست زمرد از رگ این لعل پیداست
2 ز غارتکاری دور نگاهت به روی باده رنگ نشئه عنقاست
3 ز بیدادت بهار ناز رنگین ز رفتار تو کار فتنه بالاست
4 در آن محفلکه درد عشق ساقیست تمنا باده است و ناله میناست
1 چون حبابم الفت وهم بقا زنجیرپاست خانه بر دوش طبیعت را هوا زنجیر پاست
2 درگرفتاریست عیش دلکه مجنون تو را مطرب ساز طربکم نیست تا زنجیر پاست
3 چونکنم جولان بهکام دلکه با چندین طلب از ضعیفیها چواشکم نقش پا زنجیرپاست
4 طاقتیکو تاکسی سر منزلی آرد به دست هرکجا رفتیم سعی نارسا زنجیرپاست
1 نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلتزاست همین نفس که تواش صید الفتی دنیاست
2 کسی ستمکش نیرنگ اتحاد مباد تو بیوفا نهای اما جدایی تو بلاست
3 جنون پیامی اوهام داغ یاسم کرد امید میتپد و نامه در پر عنقاست
4 به وهم نشئهٔ آزادگی گرفتاریم چو صبح آنچه قفس موجمیزند پر ماست
1 خاک غربتکیمیای مردم نیک اختر است قطره درگرد یتیمی خشک چون شدگوهراست
2 موج شهرت درکمین خامشی پر میزند مصرع برجسته آهنگی زتار مسطراست
3 زشتی اعمال دارد برق نفرین در بغل شاهد حسن عمل را جوش تحسین زیور است
4 منصبگوهرفروشی نیست مخصوص صدف هر نواییکز لب خاموش جوشدگوهر است
1 بیاکه آتشکیفیت هوا تیز است چمن ز رنگگل و لاله مستیانگیز است
2 بهگلشنیکه نگاهت فشاند دامن ناز چو لاله دیدهٔ نرگس ز سرمه لبریز است
3 غبار هستی من عمرهاست رفته به باد هنوز توسن ناز توگرم مهمیز است
4 نسیم زلف تو صبحیگذشت ازینگلشن هنوز سلسلهٔ موجگل جنونخیز است
1 ز شور حیرت من گوش عالمی باز است نگه به پردهٔ چشمم هجوم آواز است
2 درین طربکده شوق ذره تا خورشید به هرچه مینگری با نگاهگلباز است
3 به مرگ، حسرت دیدار، کم نمیگردد نگه به بستن مژگان تمامانداز است
4 دل از غبار بپرداز و جلوه سامان کن صفای خانهٔ آیینه عالم ناز است
1 هرچه از مدت هست و بود است دیرها پیش خرام زود است
2 نفیت اثبات حقیقت دارد خاک گشتن همه جا موجود است
3 اگر از بندگی اگاه شوی هر طرف سجده کنی معبود است
4 چشم شبنم همه اشک است اینجا بوی این گلشن عبرت دود است
1 ز دهر نقد تو جز پیچ وتاب دشوار است خیال،گو مژه بربند، خواب دشوار است
2 دل گداخته دعوتسرای جلوهٔ اوست فروغ مهر نیفتد در آب، دشوار است
3 مگر به قدر شکستن توان به خود بالید وگرنه وسعت ظرف حباب دشوار است
4 ز اهل حال مجویید غیر ضبط نفس که لاف دانش و فهم ازکتاب دشوار است