گلدستهٔ نزاکت حسنت که بسته از بیدل دهلوی غزل 571
1. گلدستهٔ نزاکت حسنت که بسته است
کز بار جلوه رنگ بهارت شکسته است
...
1. گلدستهٔ نزاکت حسنت که بسته است
کز بار جلوه رنگ بهارت شکسته است
...
1. الفت دل عمرها شد دست وپایم بسته است
قطرهٔ خونی ز سرتا پا حنایم بسته است
...
1. پیر عقل از ما به درد نان مقدم رفته است
در فشار کوچههای گندم آدم رفته است
...
1. دوستان ظلمی به حال نامرادم رفته است
داشتم چیزی و من بودم ز یادم رفته است
...
1. گر به سیر انجمن یا گشت گلشن رفته است
شمعما هرسو همین یک سرزگردن رفته است
...
1. دل عمرهاست آینه ترتیب داده است
ای ناز مشق جلوه که این صفحه ساده است
...
1. آن جنگجو به ظاهر گرپشت داده است
پنهان دری ز فتح نمایانگشاده است
...
1. برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است
چون بط می بال پروازم ز موج باده است
...
1. بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است
نامهام چون حیرت آیینه یکسر ساده است
...
1. در بهارگریه عیش بیدلان آماده است
اشک تاگل میکند هم شیشه و هم باده است
...
1. دل به یاد جلوهای طاقت به غارت داده است
خانهٔ آیینهام از تاب عکس افتاده است
...
1. زندگانی از نفس آفت بنا افتاده است
طرف سیلی در پی تعمیر ما افتاده است
...