خندهام صبحی به صد چاکِ از بیدل دهلوی غزل 547
1. خندهام صبحی به صد چاکِ گریبان آشناست
گریه سیلابی به چندین دشت و دامان آشناست
...
1. خندهام صبحی به صد چاکِ گریبان آشناست
گریه سیلابی به چندین دشت و دامان آشناست
...
1. عجز بینش با تعلقهای امکان آشناست
اشک ما تا چشم نگشودن به مژگان آشناست
...
1. زندگی تمهید اسباب فناست
ما و من افسانهٔ خواب فناست
...
1. خودگدازی غمکیفیت صهبای من است
خالی از خویش شدن صورت مینای من است
...
1. بحر رازم پیچ و تاب فکرگرداب من است
شوخی طبع رسا امواج بیتاب من است
...
1. بزمگردون صبحخیز ازگرد بیتاب من است
نور این آیینهٔ مینا ز سیماب من است
...
1. شوقدیدارم و در چشمکسان راه من است
هرکجاگرد نگاهیستکمینگاه من است
...
1. زلف آشفتهٔ سری موجهٔ دربای من است
تار قانون جنون جادهٔ صحرای من است
...
1. نیک و بد این مرحله خاکش به کمین است
چشمی که به پا دوخته باشی همه بین است
...
1. دارم ز نفس نالهکه جلاد من این است
در وحشتم از عمرکه صیاد من این است
...
1. خامش نفسم شوخی آهنگ من این است
سر جوش بهار ادبم رنگ من این است
...
1. زین سال و ماه فرصت کارت منزه است
مژگان دمی که سایه کند روز بیگه است
...