1 تنم ز بند لباس تکلف آزاد است برهنگی بi برم خلعت خداداد است
2 نکرد زندگیام یک دم از فنا غافل ز خود فرامشی من همیشه دریاد است
3 هجوم شوق ندانم چه مدعا دارد ز سینه تا سرکویت غبار فریاد است
4 چه نقشهاکه نبست آرزو به پردهٔ شوق خیال موی میان توکلک بهزاد است
1 ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت از خانه هوای ارنی برده به طورت
2 ای کاش تغافل، مژهات باز نمیکرد غیبت شد از افسون نگه کار حضورت
3 بیمردمک از جوهر نظاره اثر نیست در ظلمت زنگ آینه پرداخته نورت
4 مینای حبابی ز دم گرم بیندیش بر طاق بلندیست تماشای غرورت
1 زندگی سد ره جولان ماست خاک ما گل کردهٔ آب بقاست
2 با چنین بیدست و پاییهای عجز بسمل ما را تپیدن خونبهاست
3 هرکجا سرو تو جولان میکند چشم ما چون طوق قمری نقش پاست
4 خاک گشتیم و همان محو توایم آینه رفت ز خود و حیرت به جاست
1 عشرتفروز انجمن هستیام حیاست چون شبنم گلم، عرق آیینهٔ بقاست
2 باشد که نکهتی به مشام اثر رسد عمریست نقد دست نیازم گل دعاست
3 کو مشتری که سرمه ی عبرت کشد به چشم یعنی شکست قیمتم اجزای توتیاست
4 آن گوهر شکسته دلم کاندرین محیط گرداب، بهر دانهٔ من سنگ آسیاست
1 بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست
2 سخت بیرنگ است نقش وحدت عنقاییام جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست
3 اشک مجنونمکه تا یأسم ره دامانگرفت جز همان چاکگریبان رهنمایی برنخاست
4 هرکهازخودمیرودمحمل بهدوشحسرتاست گرد ما واماندگان هم بیهوایی برنخاست
1 خنده تنها نه همین برگل و سوسن تیغ است صبح را هم نفس ازسینهکشیدن تیغ است
2 غنچهای نیستکه زخمی زتبسم نخورد باخبر باش که انداز شکفتن تیغ است
3 در شب عیش دلیرانه مکش سر چون شمع کاین سپررا ز سحر درته دامن تیغ است
4 مصرع تازهکه از بحر خیالم موجیست دوست را آبحیات است وبه دشمن تیغ است
1 همت زگیر و دار جهان رم کمین خوش است آرایش بلندی دامن به چین خوش است
2 اصل از حیا فروغ تعین نمیخرد گل گو ببال ریشه همان با زمین خوش است
3 صد رنگ جانکنیست طلبکار نام را گر وارسند کندن کوه از نگین خوش است
4 آتش به حکم حرص نفسکاه شمع نیست افسون موم با هوس انگبین خوش است
1 تیرهبختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است سرمهٔ لاف جهانگلکردن دود شب است
2 احتیاج ما سماجت پیشهٔ اظهار نیست آنچه ماگمکردهایم از عرض مطلب، مطلب است
3 تا چکیدن اشک را باید به مژگان ساختن چون روان شد درس طفل ما برون مکتب است
4 منکیام تا در طلب چون موج بربندمکمر یک نفس جانیکه دارم چون حبابم برلب است
1 سفله با جاه نیزهیچکس است مور اگر پر برآورد مگس است
2 نفس را بیشکنجه مگذارید سگ دیوانه مصلحش مرس است
3 خفت اهل شرم بیباکیست چون پرد چشم پایمال خس است
4 منفعل نیست خلق هرزه معاش دو جهان یک دماغ بوالهوس است
1 یا رب امشب آن جنون آشوب جان و دل کجاست آن خرام نازکو، آن عمر مستعجل کجاست
2 زورقی دارم، به غارت رفتهٔ توفان یاس جز کنار الفت آغوشش دگر ساحل کجاست
3 تا بهس تهمت نصیب داغ حرمان زیستن آن شررخوییکه میزد آتشم در دلکجاست
4 جنس آثار قدم آنگه به بازار حدوث پرتو شمعیcکه من دارم درین محفل کجاست