بسکه بیقدری دلیل دستگاه از بیدل دهلوی غزل 523
1. بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است
چون پر طاووس یکعالم نگینبیخاتم است
...
1. بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است
چون پر طاووس یکعالم نگینبیخاتم است
...
1. در خیالآباد راحت آگهی نامحرم است
جلوهننماید بهشت آنجاکه جنسآدم است
...
1. در سیرگاه امر تحیر مقدم است
آیینهشخص و صورت اینشخص مبهم است
...
1. شوکت شاهیام از فیض جنون در قدم است
چشم زخمی نرسد آبله هم جامجم است
...
1. عمریست به حیرت نفس سوخته رام است
این مستی آسوده، ندانم ز چه جام است
...
1. اگر می نیست جمعیتکدام است
کمند وحدت اینجا دور جام است
...
1. چشمیکه ندارد نظری حلقهٔ دام است
هرلبکه سخن سنج نباشد لب بام است
...
1. ستم شریک من یاس خوشدن ستم است
حریف عذر هزار آرزو شدن ستم است
...
1. چون سایه بسکهکلفت غفلت سرشت ماست
بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست
...
1. شعله ها در گرم جوشی، داغ آه سرد ماست
نغمه هم حسرت غبار نالههای درد ماست
...
1. طوق چون فاخته، شیرازهٔ مشت پر ماست
حلقهٔ دود،کمند کف خاکستر ماست
...
1. ای غرهٔ اقبال سرانجام تو شوم است
مرگت به ته بال هما سایهٔ بوم است
...