خنده تنها نه همین برگل و از بیدل دهلوی غزل 500
1. خنده تنها نه همین برگل و سوسن تیغ است
صبح را هم نفس ازسینهکشیدن تیغ است
...
1. خنده تنها نه همین برگل و سوسن تیغ است
صبح را هم نفس ازسینهکشیدن تیغ است
...
1. نفس بوالهوسان بر دل روشن تیغ است
شمع افروخته را جنبش دامن تیغ است
...
1. دل از غبارِ نفس زخمِ خفته در نمک است
ز موجِ پیرهن این محیط پر خسک است
...
1. حذر ز راه محبت که پر خطرناک است
تو مشت خار ضعیفی و شعله بیباک است
...
1. مییکه شوخی رنگش جنون افلاک است
به خاتم قدح ما نگین ادراک است
...
1. از بس قماش دامن دلدار نازک است
دستم ز کار اگر نرود کار نازک است
...
1. در ندامتگل مقصود به بر نزدیک است
دامنی هست به دستیکه به سر نزدیک است
...
1. یار دور است ز ما تا به نظر نزدیک است
امتیاز آینهٔ دوریِ هر نزدیک است
...
1. بسکه اینگلشن افسردهکدورت رنگ است
نفس غنچهبرآبینهٔ شبنم زنگ است
...
1. دلم چو غنچه در آغوش عافیت تنگ است
ز خواب ناز سرم چونگهر ته سنگ است
...
1. دل مضطرب یأس و نفس ناله به چنگ است
دریاب که خون رگ ساز تو چه رنگ است
...