اشک یک لحظه به مژگان بار از بیدل دهلوی غزل 476
1. اشک یک لحظه به مژگان بار است
فرصت عمر همین مقدار است
...
1. اشک یک لحظه به مژگان بار است
فرصت عمر همین مقدار است
...
1. خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است
ازکه دورمکه به خود ساختنم دشوار است
...
1. رزق، خلوتگه اندیشهٔ روزیخوار است
دانه هرگاه مژه بازکند منقار است
...
1. ز دهر نقد تو جز پیچ وتاب دشوار است
خیال،گو مژه بربند، خواب دشوار است
...
1. ز گریه، سیری چشم پر آب دشوار است
خیال دامن اشک، از سحاب دشوار است
...
1. اوگفتن ما وتو به هر رنگ ضرور است
اینش مکن اندیشهکه او از همه دور است
...
1. نسیمگل به خموشی ترانهپرداز است
که موج رنگگل این چمن رگ ساز است
...
1. ز شور حیرت من گوش عالمی باز است
نگه به پردهٔ چشمم هجوم آواز است
...
1. بیاکه آتشکیفیت هوا تیز است
چمن ز رنگگل و لاله مستیانگیز است
...
1. ز خود رمیدن دل بسکه شوخیانگیز است
چو شبنم آبلهٔ ما شرار مهمیز است
...
1. از حباب اینقدرم عبرت احوال بس است
کانچه ممکن نبود ضبط عنان نفس است
...
1. سفله با جاه نیزهیچکس است
مور اگر پر برآورد مگس است
...