1 زان اشککه چون شمع زچشمتر من ریخت مجلس همهرنگین شد و گل در بر من ریخت
2 آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد تا چشم به پرواز گشودم پر من ریخت
3 افسون غنا خواب مرا تلخ برآورد این آب نمک بود که بر گوهر من ریخت
4 آن روز که یازید جنون دست حمایت مو چتر شد و سایهٔ گل بر سر من ریخت
1 دی ترنگی از شکست ساغرم کل کرد و ریخت ششجهت کیفیت چشم ترم گل کرد و ریخت
2 شب چو شمعم وعدهٔ دیدار در آتش نشاند تا سحر آیینه از خاکسترمگلکرد و ریخت
3 خلوت رازم بهشت غیرت طاووس گشت رنگها چون حلقه بیرون درم گلکرد و ریخت
4 تا تجرد از اثر پرداخت اجزای مرا سایه همچون مو، ز جسملاغری گل کرد و ریخت
1 صبحدم سیاره بال افشاند از دامان شب وقت پیری ریخت از هم عاقبت دندان شب
2 اشک حسرت لازم ساز رحیل فتاده است شبنم صبح است آثار نم مژگان شب
3 برنمیآید بیاض چشم آهو از سواد صبح اقبال جنونم نشکند پیمان شب
4 در هوای دود سودا هوشم از سر رفته است آشیان از دست داد این مرغ در طیران شب
1 بسکه شد از تشنهکامیهای ما نایاب آب دست ازنم شسته میآید به روی آب، آب
2 هیچکس زگردشگردون نم فیضی نبرد کاش ترگردد ز خشکیهای این دولاب آب
3 دم مزنگر پاس ناموس حیا منظورتست موجتاگلکردهم چنگاستو هممضرابآب
4 انفعال آخر به داد خودسریها میرسد میکشد از چنگ آتش دامن سیماب آب
1 نشستهایم به یادت زگریه تنگ در آب شکستهایم چوگوهر هزار رنگ در آب
2 همین نه طاقتم ازگریه داغ خودداریست نشست دست ز تمکینکدام سنگ درآب
3 در ملایمتی زن ز حاسد ایمن باش کهشعله را به خس و خارنیست جنگ درآب
4 کراست بر لب جوآرزوی مطرب ومی شکسته است نواهای موج چنگ در آب
1 ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب ز وضع این دو نقط انتخاب را دریاب
2 جهان خفته به هذیان ترانهها دارد توگوش واکن و تعبیر خواب را دریاب
3 هزار رنگ من و ما ودیعت نفسیست دو دم قیامت روز حساب را دریاب
4 بهار میگذرد مفت فرصت است ای شیخ قدح به خون ورع زن شراب را دریاب
1 تا از آن پای نگارین بوسهایکرد انتخاب جام در موج شفق زد حلقهٔ چشم رکاب
2 تا به بحر شوق چون گرداب دارم اضطراب نیست نقش خاتم من جز نگین پیچ و تاب
3 از دهان بینشانت هیچ نتوان دم زدن سوختم زین معنی موهوم خاموش جواب
4 جام گل را از می رنگت جگر چون لاله داغ وز نگاهت شیشهٔ می را نفس چو شبنم آب
1 ای منت عرق زجبینت برآفتاب ساغر زند مگر به چنینکوثر آفتاب
2 بر صفحهایکه وصف جمالت رقم زنند از رشتهٔ شعاعکشد مسطر آفتاب
3 هیهات بیرخت شب ما تیره روز ماند خون شد دل و نتافت بر اینکشور آفتاب
4 دریای بیقراری ما راکنار نیست هرگزبه هیچ جا نکند لنگرآفتاب
1 چه دارد این صفات حاجت آیات به جز ورد دعای حضرت ذات
2 غنا و فقرهستی لا والاست گدایی نفی و شاهنشاهی اثبات
3 فسون ظاهر و مظهر مخوانید خیال است این چه تمثال و چه مرآت
4 جهان گل کردهٔ یکتایی اوست ندارد شخص تنها جز خیالات
1 طرب در این باغ میخرامد ز ساز فرصت پیام بر لب ز نرگس اکنون مباش غافلکه نیگرفتهست جام بر لب
2 اگر به معنی رسیده باشی خروش مستان شنیده باشی چو برگ تاکاند اهل مشرب نهفته ذکر مدام بر لب
3 رساند خلقی ز هرزه رایی به عرصهٔ قدرتآزمایی هجوم اشغال ژاژخابی چو توسن بیلجام بر لب
4 بهخودفروشیست عزتو شانبهحرف و صوتاست فخر یاران تو هم به قدرنفس پر افشان چو دستگاهکلام بر لب