گلکردن هوس ز دل صاف تهمت از بیدل دهلوی غزل 452
1. گلکردن هوس ز دل صاف تهمت است
موج و حباب چشمهٔ آیینه حیرت است
...
1. گلکردن هوس ز دل صاف تهمت است
موج و حباب چشمهٔ آیینه حیرت است
...
1. زبان چو کج روش افتد جنون بد مست است
قط محرف این خامه تیغ در دست است
...
1. سیرابی ازین باغ هوس، یاسپرست است
کو صبح و چهشبنم ز نفسشستن دست است
...
1. از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است
دیده هرجا باز می گردد دچار رحمت است
...
1. در خموشی یک قلم آوازهٔ جمعیت است
غنچه را پاس نفس شیرازهٔ جمعیت است
...
1. یا رب امشب آن جنون آشوب جان و دل کجاست
آن خرام نازکو، آن عمر مستعجل کجاست
...
1. فنا مثالم و آیینهٔ بقا اینجاست
کجا روم ز در دل که مدعا اینجاست
...
1. غلغل صبح ازل از دل عالم برخاست
کاتش افتاد در بن خانه و آدم برخاست
...
1. سوخت دل در محفل تسلیم و از جا برنخاست
شمع را آتش ز سر برخاست ازپا برنخاست
...
1. بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست
ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست
...
1. زیر گردون طبع آزادی نوایی برنخاست
بسکه پستیداشت اینگنبد صدایی برنخاست
...
1. تنم ز بند لباس تکلف آزاد است
برهنگی بi برم خلعت خداداد است
...