درآن مقامکه عرض جلال معبود از بیدل دهلوی غزل 464
1. درآن مقامکه عرض جلال معبود است
غبار نیستی ماست آنچه موجود است
...
1. درآن مقامکه عرض جلال معبود است
غبار نیستی ماست آنچه موجود است
...
1. هرچه از مدت هست و بود است
دیرها پیش خرام زود است
...
1. کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است
شمع را برق فنا شعلهٔ ادراک خود است
...
1. نیک و بدم از بخت بدانجام سفید است
چندان که سیاه است نگین نام سفید است
...
1. تا نفس باقی است دردل رنگکلفت مضمراست
آب این آیینهها یکسرکدورتپرور است
...
1. خاک غربتکیمیای مردم نیک اختر است
قطره درگرد یتیمی خشک چون شدگوهراست
...
1. خاموشیام جنونکدهٔ شور محشر است
آغوش حیرت نفسم نالهپرور است
...
1. در تپشآباد دهر حیرت دل لنگر است
مرکز دور محیط آب رخگوهر است
...
1. دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است
سودن دست ز پا یک دو قدم پیشتر است
...
1. شعلهٔ بیبال وپر سجده گر اخگر است
سعی چو پستی گرفت، آبله ی پا، سر است
...
1. وحشت مدعا جنون ثمر است
ناله بالفشانده ی اثر است
...
1. به خوان لذت دنیاگزند بسیار است
ترنجبینی اگر هست بر سر خار است
...