ز آهم نخل حسرت شعله بالاست از بیدل دهلوی غزل 428
1. ز آهم نخل حسرت شعله بالاست
چراغ مرده را آتش مسیحاست
1. ز آهم نخل حسرت شعله بالاست
چراغ مرده را آتش مسیحاست
1. زندگی سد ره جولان ماست
خاک ما گل کردهٔ آب بقاست
1. سایهٔ دستی اگر ضامن احوال ماست
خاک ره بیکسیست کز سر ما برنخاست
1. شوخیانداز جرأتها ضعیفان را بلاست
جنبش خویش از برای اشک سیلاب فناست
1. شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست
گر به راحت نزند ساحل ما هم دریاست
1. صد هنر در پرده دل فرش اقبال صفاست
بیشتر در خانهٔ آیینه جوهر بوریاست
1. عشرتفروز انجمن هستیام حیاست
چون شبنم گلم، عرق آیینهٔ بقاست
1. غفلت از عاقبت عقوبتزاست
سیلی انجام بیخبر ز قفاست
1. فضای وادی امکان پر از غبار فناست
چه آسمانچهزمینمغز ایندو پوستهواست
1. کام همت اگر انباشتهٔ ذوق خفاست
شور حاجت - نمک مایده استغناست
1. گرد اندوه دلم دام تماشای صفاست
زنگ بر آینهام آب رخ آینههاست
1. گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست
چون گل درای قافلهٔ رنگ بیصداست