ما و من گم گشت هرگه خواب از بیدل دهلوی غزل 417
1. ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت
بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت
1. ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت
بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت
1. ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت
از خانه هوای ارنی برده به طورت
1. زهی خمخانهٔ حیرت،کلام هوش تسخیرت
دماغ موج می، آشفتهٔ نیرنگ تقریرت
1. چوگوید آینهام شکر خوش معاشی حیرت
زجلوه باجگرفتم به بیتلاشی حیرت
1. آمد ورفت نفس نیرنگ توفان بلاست
موج ایندریا بهچشم اهلعبرت اژدهاست
1. اضطراب نبض دل تمهید آهنگ فناست
شعلهدر هر پر فشاندناندکیاز خود جداست
1. ای عدمپرورده لاف هستیات جای حیاست
بینشانی را نشان فهمیدهای تیرت خطاست
1. تهمتافسردگی بر طینت عاشق خطاست
ناله هرجا آینه گردید آزادینماست
1. خط لعلت غبار حیرتافزاست
زمرد از رگ این لعل پیداست
1. خیالی سد راه عبرت ماست
گر این دیوار نبود خانه صحراست
1. رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست
وحشت موج ، تماشای خرام دریاست