1 اگر برافکنی از روی ناز طرف نقاب بلرزد آینه برخود چوچشمهٔ سیماب
2 به یاد شبنمگلزار عارضت عمریست خیال مشق شنا میکند به موجگلاب
3 زبرق حیرت حسنت چوموج درگوهر درآب آینه محوند ماهیانکباب
4 خیال وصل توپختن دلیل غفلت ماست کتان چه صرفه برد در قلمرو مهتاب
1 بیلطافت نیست از بس وحشت آهنگ است آب گر در راحت زد همچون گهر سنگ است آب
2 فتنه توفان است عرض رنگ و بوی این چمن در طلسم خاک حیرانم چه نیرنگ است آب
3 نشئهٔ روشندلی پر بیخمار افتاده است از صفای طبع دایم شیشه در چنگ است آب
4 چون گریبانگیر شد، یار موافق دشمن است گر بپیچد در گلو با تیغ یکرنگ است آب
1 اشک از مژگان درین ویرانه نشکست و نریخت خوشهخشکیداشت اینجادانهنشکستو نریخت
2 زیرگردون صدهزاران سر به باد فتنه رفت کهنه خشتی زین ندمتخانه نشکست و نریخت
3 درکشاکش اقتدار ارهٔ اقبال دهر اینقدرها بسکه یکدندانهنشکست و نریخت
4 آه از آن روزی کهاستغنای غیرتزای عشق خاک صحرا برسر دیوانه نشکست ونریخت
1 شوخ بیباکیکه رنگ عیش هر کاشانه ریخت خواست شمعی بر فروزد آتشم در خانه ریخت
2 فیض معنی درخور تعلیم هر بیمغز نیست نشئه را چون باده نتوان در دل پیمانه ریخت
3 شد نفس از کار، اما عقدهٔ دل وانشد اینکلید ازپیچ و تاب قفل ما دندانه ریخت
4 ای خوش آن رندی که در خاک خرابات فنا رنک آسایش چو اشک از لغزش مستانه ریخت
1 بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب کز صدای جام نتوان فرق کردن تا شراب
2 ظرفو مظروف توهمگاه هستی حیرت است کس چه بندد طرف مستی زین پری مینا شراب
3 مقصد حیرت خرام اشک بیتابم مپرس نشئه بیرونتاز ادراک است و خونپیما شراب
4 ما به امید گداز دل به خود بالیدهایم یعنی این انگور هم خواهد شدن فردا شراب
1 بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت
2 حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل پرتوشمعت شبیخونی درین ویرانه ریخت
3 فکر زلفت سینهچاکان را ز بس پیچیده است میتوان از قالب این قوم خشت شانه ریخت
4 خاک صحرا موج میشد ازتپیدنهای دل چشممستتخوناینبسمل عجبمستانه ریخت
1 باز درگلشن ز خویشم میبرد افسون آب در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب
2 شورش امواج این دریا خروش بزمکیست نغمهای تر میفشارد مغزم از قانون آب
3 برنمیدارد دورنگی طینت روشندلان در رگموجش همانآب است رنگ خون آب
4 همچو شبنم اشک ما آیینهٔ آه است و بس بر هوا ختم است اینجا وحشت مجنون آب
1 آن شعلهکه در دل شرر عشق وهوس ریخت گرد نفسی بودکه رنگ همهکس ریخت
2 صد دشت ز خویش آن طرفم ازتپش دل شمع رهگمگشتگیام سعی جرس ریخت
3 فریادکه نقشی ندمانید حبابم تا دم زدم این آینه ازتاب نفس ریخت
4 صدخلد حلاوت پی پرواز هوس رفت شیرینی جانم همه درراه مگس ریخت
1 گرشود آن نرگس میگون مقابل با شراب میشود چون آبگوهر خشکدر مینا شراب
2 جامرا همچشمی آن نرگس مخمورنیست از هجوم موجگر مژگانکند انشا شراب
3 عشرتیگر هستدلها را بههمجوشیدن است کم شود یک دانهٔ انگور را تنها شراب
4 غیر تقوا نیست اصلکار رندیهای ما ازگداز سبحه پیداکردهاند اینجا شراب
1 آیینهٔ دل داغ جلا ماند و نفس سوخت فریاد که روشن نشد این آتش و خس سوخت
2 واداشت ز آزادیام الفتکدهٔ جسم پرواز من از گرمی آغوش قفس سوخت
3 آهنگ رحیل از دو جهان دود برآورد این قافله را شعلهٔ آواز جرس سوخت
4 سرمایه در اندیشهٔ اسباب تلف شد آه از نفسی چند که در شغل هوس سوخت