1 بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت
2 مستغنیگشت چمن و سیر بهاریم بیبال و پریها چقدرگل به قفس ریخت
3 از تاب و تب حسرت دیدار مپرسید دردیده چوشمعم نگهیپر زد و خس ریخت
4 ازیک دو نفس صبح هم ایجاد شفقکرد هستی دم تیغیستکه خون همهکس ریخت.
1 شب گریهام بهآن همه سامان شکست و ریخت کزهرسرشک شیشهیتوفان شکست و ریخت
2 در راه انتظار توام اشک بود و بس گرد مصیبتی که ز دامان شکست و ریخت
3 توفان دهر شورش آهم فرو نشاند این گردباد گرد بیابان شکست و ریخت
4 از چشمت آنچه بر قدح میفتاده است کس راکم اوفتاد بدینسان شکست و ریخت
1 خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب دندان شکستهای که فشارد زبان به لب
2 عیش وصال و ذوقکنار آرزویکیست ماییم و حرف بوسی ازآن آستان به لب
3 صبحی تبسمی به تأمل دماندهایم زانگرد خطکه نیست چو حرفشنشان بهلب
4 راهی به درد بیاثری قطعکردهایم همچون سپندم آبله دارد فغان به لب
1 پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب گشت از هر موج شمع حسرتی روشن درآب
2 صافدل را شرم تعلیم خموشی میکند ناید ازموج گهر جز لب به هم بستن درآب
3 در محیطعمرجان را رهزنی جزجسم نیست غرقه را پیراهن خود بس بود دشمن در آب
4 محرمان وصل در خشکی نفس دزدیدهاند خار ماهی را نباشد سبز گردیدن در آب
1 هرکجا گل کرد داغی بر دل دیوانه سوخت اینچراغ بیکسی تا سوخت در ویرانه سوخت
2 عالم از خاکستر ما موج ساغر میزند چشم مخمور که ما را اینقدر مستانه سوخت
3 حسن یک مژگان نگه را رخصت شوخی نداد شمع این محفل تپشها در پر پروانه سوخت
4 مژده وصل تو شد غارتگر آسایشم خواب در چشمم همان شیرینی افسانه سوخت
1 به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب تو زاشک آن همهکم نهای قدمی زآبله پا طلب
2 ز مراد عالم آب و گل به در جنون زن و واگسل اثر اجابت منفعل ز شکست دست دعا طلب
3 بهکجاست صدر و چه آستانکه گذشتهای تو از این و آن چو نگاه حسرت ازاین مکان، همه چیز رو به قفا طلب
4 ز سهر اگر همه بگذری، تو همان به سایه برابری به علاج شعلهٔ خودسری نمی ازجبین حیا طلب
1 گر همه در سنگ بود آتش جدایی دید و سوخت وقت آنکس خوش که از مرکز جدا گردید و سوخت
2 دی من و دلدار ربط آب وگوهر داشتیم این زمان باید ز قاصد نام او پرسید و سوخت
3 خاک عاشق جامهٔ احرام صد دردسر است برهمن زین داغ صندل برجبین مالید و سوخت
4 ازتب و تاب سپند این بساط آگه نیام اینقدر دانم که در یاد کسی نالید و سوخت
1 از روانی در تحیر هم اثر میدارد آب گر همه آیینه باشد دربهدر میدارد آب
2 سادهدل را اختلاط پوچمغزان راحت است صندلی ازکف به دفع دردسر میدارد آب
3 کم زمنعم نیستکسب عزت درونش هم بیشتر از لعل خاک خشک برمیدارد آب
4 نیست از خود رفته را اندیشهٔ پاس قدم چون روان شدگی به پیش پا نظر میدارد آب
1 چیست آدم مفردکلک دبیرستان رب کاینهمه اوضاع اسمارست ترکیبش سبب
2 زادهٔ علم موالیدش جهان ماء و طین لمیلد لمیولدش آیینهٔ اصل و نسب
3 از تصنعگر همه ما وتو آرد بر زبان میم و نون دارد همان شکلگشاد و بست لب
4 احتمالات تمیزش وهم چندین خیرو شر آفتابی در وبال تهمت رأس و ذنب
1 کیفیت هوای که دارد سر حباب ما را ز هوش برد می ساغر حباب
2 هرکس به رمز بیضهٔ عنقا نمیرسد چیزی نهفتهاند به زیر پر حباب
3 درکارگاه دل به ادب باش و دم مزن پر نازک است صنعت میناگر حباب
4 پوشیده نیست صورت بنیاد زندس آیینه بستهاند به بام و در حباب