1 چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما
2 بیهوده همچو موج زبان برنمیکشیم لبریز خامشیست چوگوهر سبوی ما
3 ای وهم عقده بر دل آزاد ما مبند بیتخم رسته است چو میناکدوی ما
4 حیرت سجود معبد راز محبتیم غیر ازگداز نیست چو شبنم وضوی ما
1 ز بس جوش اثر زد از تب شوق تو یاربها فلک در شعله خفت از شوخی تبخال کوکبها
2 درین محفل که دارد خامشی افسانهٔ راحت به هم آوردن مژگان بود بربستن لبها
3 ز گرد وحشت ما تیرهبختان فیض میبالد تبسمپاشی صبح است چین دامن شبها
4 سبکتازان فرصت یک قلم رفتند ازین وادی سراغی میدهد موج سراب از نعل مرکبها
1 گر لعل خموشتکند آهنگ نواها دشنام، دعاها و بروهاست، بیاها
2 خوبان به ته پیرهن از جامه برونند در غنچه ندارندگل این تنگ قباها
3 رحمت ز معاصی به تغافل نشکیبد ز آنسوستگناههاگرازین سوست الاها
4 فریادکه ما بیخبرانگرسنه مردیم با هر نفس ازخوانکرم بود صلاها
1 چو سایه چند به هر خاک جبهه سودنها که زنگ بخت نگردد کم از زدودنها
2 غبار غفلت و روشندلی نگردد جمع کجاست دیدهٔ آیینه را غنودنها
3 ز امتحان محبت در آتشیم همه چو عود سوختن ماست آزمودنها
4 دمی که جلوه ادا فهم مدعا باشد گشودن مژه هم مفت لب گشودنها
1 تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها کهسار تهی گردید از شوخی میناها
2 مستقبلاین محفل جز قصهٔ ماضی نیست تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها
3 دشوار پسندیها بر ماگره دل بست گرخون نخورد فطرت حل است معماها
4 معنی همهمشکوف است، تأویل عبارت چند؟ تمثال نمیخواهد آیینهٔ سیماها
1 شرم از خط پیشانی ما ریخته شقها زین جاده نرفتهست برون نقب عرقها
2 درس همه در سکتهٔ تدبیر مساوی ست در موج گوهر نیست پس و پیش سبقها
3 زین خوان تهی مغتنم حرص شمارید لیسیدن اگر رو دهد از پشت طبقها
4 بیماحصل مشق دبستان وجودیم باید به خیالات سیه کرد ورقها
1 چه فسردگی بلدتوشدکه به محفل من وما بیا کهگشود؟اه غنودنتکه درین فسانه سرا بیا
2 نفسیست مغتنم هوس، طربی وحاصل عبرتی سربام فرصت پرفشان چو سحربهکسب هوا بیا
3 تکوتاز و همجنون عنان بهسپهر میبردتکشان تو غبار باخته طاقتی به زمین عجز رسا بیا
4 به غبار قافلهٔ سلف نرسیدهای وگذشتهای صف پیش میزندت صلاکه بیا و رو به قفا بیا
1 سخن شد داغ دل چون شمع از آتشبیانیها معانی مرد در دوران ما از سکتهخوانیها
2 طبیعت همعنان هرزهگویان تا کجا تازد خیالم محو شد از کثرت مصرعرسانیها
3 ز تشویش کجآهنگان گذشت از راستی طبعم مگر این حلقهها بردرد از ره بیسنانیها
4 ز استغنای آزادی چه لافد موج در گوهر به معنی تخته است آنجا دکان ترزبانیها
1 این انجمن عشق است توفانگر سامانها یک لیلی و چندین حی، یک یوسف و کنعانها
2 ناموس وفا زین بیش برداشتن آسان نیست بر رنگ من افکندند خوبان گل پیمانها
3 این دیدهفریبیها از غیر چه امکان است بوی تو جنونکار است در رنگ گلستانها
4 خواندیم رموز دهر از تاب و تب انجم خط نیست درین مکتوب جز شوخی عنوانها
1 جنون آنجا که میگردد دلیل وحشت دلها به فریاد سپند از خود برون جستهست محفلها
2 به امید کدامین نغمه مینالی درین محفل تپیدن داشت آهنگی که خون کردند بسملها
3 تلاش مقصدت برد از نظر سامان جمعیت به کشتی چون عنان دادی رم آهوست ساحلها
4 درین محنتسرا گر بستر راحت هوس داری نمالی سینه بر گردی که گیرد دامن دلها