بود داغ من مردم دیدهٔ شب از بیدل دهلوی غزل 381
1. بود داغ من مردم دیدهٔ شب
ز دود دلم موی ژولیدهٔ شب
1. بود داغ من مردم دیدهٔ شب
ز دود دلم موی ژولیدهٔ شب
1. طرب در این باغ میخرامد ز ساز فرصت پیام بر لب
ز نرگس اکنون مباش غافلکه نیگرفتهست جام بر لب
1. به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب
تو زاشک آن همهکم نهای قدمی زآبله پا طلب
1. دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب
جگر به تشنهلبی واگذر و آب طلب
1. نگویمت به خطا سازیا صواب طلب
کمینگر است زخود رفتنت شتاب طلب
1. فیض حلاوت از دل بیکبر وکین طلب
زنبوررا ز خانه برآرانگبین طلب
1. خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب
دندان شکستهای که فشارد زبان به لب
1. از خامشی مپرس و زگفتار عندلیب
صد غنچه وگل است به منقار عندلیب
1. شبکه شد جوش فغانم همنوای عندلیب
در عرقگمگشت چون شبنم صدای عندلیب
1. گر به اینگرمی است آه شعلهزای عندلیب
شمع روشن میتوانکرد از صدای عندلیب
1. چه دارد این صفات حاجت آیات
به جز ورد دعای حضرت ذات
1. ای خم مژگان شکوه نرگس مستانهات
چین ابر چینی طاق تغافلخانهات