1 ز بخت نارسا نگرفت دستمگردن مینا مگر مژگان دماند اشک وگیرد دامن مینا
2 درین میخانهتا ساغرکشی ساز ندامتکن گلوی بسملی میافشرد خندیدن مینا
3 زبان تاک تا دم میزند تبخاله میبندد که برق می نمیگنجد مگردرخرمن مینا
4 بهاری در نظرگل میکند ما نمیدانم بهطبع غنچهها رنگ ست یا خون درتن مینا
1 میخورد خون نفس اندر دل غم پیشهٔ ما جوهرتیغ بود خارو خس بیشهٔ ما
2 بس که چون شمع به غم نشوونما یافتهایم شعله را موج طراوت شمرد ریشهٔ ما
3 سختی دهر ز صبر دل ما زنهاریست آب شد طاقت سنگ ازجگر شیشهٔ ما
4 قد خمگشه همان ناخن فرهاد غم است سعی بیجاست به جز جانکنی ازتیشهٔ ما
1 سعی دیر و حرم بهانهٔ ما برد ما را زآستانهٔ ما
2 بسکه در پردهٔ دل افسردیم تار شد شوخی ترانهٔ ما
3 حرف زلف مسلسلی داریم کیست فهمد زبان شانهٔ ما
4 جلوهکردیم و هیچ ننمودیم نیست آیینه در زمانهٔ ما
1 به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا تو مگر به من نظریکنیکه دمی عرقکنم از حیا
2 اگرم دهد خط امتحان، هوسکتاب نه آسمان مژه بر هم آرم ازین وآن همه یک ورق کنم ازحیا
3 چهکنم ز شوخیطبع دون،قدحینزد عرقم بهخون که ببوسم آن لب لعلگون سحری شفقکنم ازحیا
4 ز تخیلیکه به راه دین غم باطلم شده دلنشین به من اینگمان نبرد یقینکه خیال حق کنم از حیا
1 غیر وحدت برنتابد همت عرفان ما دامن خویش است چون صحراگل دامان ما
2 شوق در بیدستوپایی نیستمأیوس طلب چون قلم سعل قدم میبالد از مژگان ما
3 معنی اظهار صبح از وحشت انشا کردهاند نامهٔ آهیم بیتابی همان عنوان ما
4 زین دبستان مصرع زلفی مسلسل خواندهایم خامشی مشکل کهگردد مقطع دیوان ما
1 ای ز شوخیهای حسنت محو پیچ و تابها حیرت اندر آینه چون موج در گردابها
2 بیخراش زخم عشق اسرار دل معلوم نیست خواندن این لفظ موقوف است بر اعرابها
3 صاحب تسلیم را هرکس تواضع میکند گر کنی یک سجده پیدا میشود محرابها
4 فکر صید عشرت از قد دوتا جهل است جهل موج چون ماهی نیفتد در خم قلابها
1 ای آرزوی مهرتو سیلابکینهها بر هم زنکدورت سنگ آبگینهها
2 ملاح قدرت تو ز عکس تجلیات راند به بحرآینهٔ دل سفینهها
3 آتشپرست شعلهٔ اندیشهات جگر آیینهدار داغ هوای تو سینهها
4 از حیرت صفای تو خونی است منجمد اشک روان سطر به چشم سفینهها
1 خواجه ممکن نیست ضبط عمر و حفظ مالها جادهٔ بسیار دارد آب در غربالها
2 گر همین کوس و دهل باشد کمال کر و فر غیر رسوایی چه دارد دعوی اقبالها
3 سادگی مفت نشاط انگار کاینجا حسن هم جامه نیلی میکند از دست خط و خالها
4 پیچ و تاب خشک دارد در کمین ما و منت بر صریر خامه تاری بسته گیر از نالها
1 فقر نخواست شکوهٔ مفلسی ازگدای ما ناله به خواب ناز رفت در نی بوریای ما
2 شکرقبول عاجزی تا بهکجا ادانیم گشت اجابت از ادب درکف ما دعای ما
3 در چهبلافتاده است، خلق زکف چهداده است هرکه لبیگشاده است آه من است و وای ما
4 جیب ففسن ریبده را بخیهٔ خمی سکجاست تکمهٔ اشک شبنم ست بند سحر قبای ما
1 ای رسته زگلزارت آن نرگس جادوها صاد قلم تقدیر با مصرع ابروها
2 نتوان به دل عشاق افسون رهایی خواند زین سلسله آزادند زنجیریگیسوها
3 نیرنگ طلب ما را این دربدری آموخت قمری به سر سرو است آوارهٔکوکوها
4 برغنچه ستمها رفت تاگل چمنآرا شد ازگردشکست دل رنگیست براین روها