به خاک راهکهگردید قطرهزن از بیدل دهلوی غزل 357
1. به خاک راهکهگردید قطرهزن مهتاب
که چونگلاب فشاندم به پیرهن مهتاب
...
1. به خاک راهکهگردید قطرهزن مهتاب
که چونگلاب فشاندم به پیرهن مهتاب
...
1. علمیکه خلق یافته بیچونش انتخاب
کردهست نارسیده به مضمونش انتخاب
...
1. بیکمالینیست دل از شرم چون میگردد آب
از عرق آیینهٔ ما را فزون میگردد آب
...
1. هرکجا بیرویت از چشمم برون میگردد آب
گر همه در پردهٔ خار است خون میگردد آب
...
1. گر در این بحر اعتباری از هنر میدارد آب
قطرهٔ بیقدر ما بیش ازگهر میدارد آب
...
1. از روانی در تحیر هم اثر میدارد آب
گر همه آیینه باشد دربهدر میدارد آب
...
1. هرگه به باغ بیتو فکندم نظر در آب
تمثال من برآمد از آیینه تر درآب
...
1. نشستهایم به یادت زگریه تنگ در آب
شکستهایم چوگوهر هزار رنگ در آب
...
1. پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب
گشت از هر موج شمع حسرتی روشن درآب
...
1. سایه اندازد اگر بخت سیاه من در آب
فلس ماهی دیدهٔ آهوکند خرمن در آب
...
1. از سر مستی نبود امشب خطابم با شراب
بیدماغی شیشه زد بر سنگگفتم تا شراب
...
1. بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب
کز صدای جام نتوان فرق کردن تا شراب
...