1 داغگلکرد بهار از اثر لالهٔ ما سرمهگردید صدای جرس نالهٔ ما
2 محوجولان هوسگشت سروبرگ نمو داشت پرگار هوا شعلهٔ جوالهٔ ما
3 چند چون چشم بتان قافلهسالاری ناز اثر روز سیاه است به دنبالهٔ ما
4 با همه جهلگر از زاهد ومکرش پرسی سامری نیست فسون قابلگوسالهٔ ما
1 ز چشم بینگه بودم خرابآباد غارتها چه لازم در دل دوزخ نشستن از شرارتها
2 سوادنامه همکمنیست در منع صفای دل به حیرانی مژه برداشتمکردم عمارتها
3 بهذوقکعبهمگذر ازطوافکلبهٔ مجنون غبار معنی الفت مباشید از عبارتها
4 هجومداغ عشقتکرد ایجاد سرشک من زدل هرجا سویدا جوش زد دارد زیارتها
1 مارا زگرد این دشتعزمی است رو بهدریا پرکهنه شد تیمم اکنون وضو به دریا
2 کرکسب اعتبارات دوری ز بزم انس است یک قطره چونگوهرنیست بیآبرو به دریا
3 شرم غنا چه مقدار بر فطرتمگران بود کزیک عرق چوگوهررفتم فرو به دریا
4 بیظرف همتی نیست درعشق غوطه خوردن گرحرص تشنهکام است ترکنگلو به دریا
1 به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما بهار رفتکه این خار و خس شد آینهٔ ما
2 به حکم عجز نکردیم اقتباس تعین همین مقابل مور و مگس شد آینهٔ ما
3 به باد سعی جنون رفت رنگ جوهرتسکین چنینکه تاختکه نعل فرس شد آینهٔ ما؟
4 فغانکه بوی حضوری نبردکوشش فطرت چوصبح طعمهٔ زنگ نفس شد آینهٔ ما
1 بر قماش پوچ هستی تا بهکی وسواسها پنبهها خواهد دمید آخر ازین کرباسها
2 شیشهٔ ساعت خبر ز ساز فرصت میدهد خودسران غافل مباشید از صدای طاسها
3 عبرت آنجا کز مکافات عمل گیرد عیار ناخنی دارند در جنگ درودن داسها
4 اهل دنیا را به نهضتگاه آزادی چهکار در مزابل فارغند از بوی گل کناسها
1 نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها به رنگ دود درتوفان آتش میزنم پرها
2 زبان خامهٔ من زخمهٔ سازکه شد یارب که خط پرواز دارد چونا صدا از تار مسطرها
3 خطی در جلوه میآید زلعل میپرست او سزدگر آشنای سرمهگردد چشم ساغرها
4 به رنگ غنچهٔ خون بستهٔ دلهای مشتاقان ز سودای خطش بر دود دل پیچیده دفترها
1 ای بهارستان اقبال، ای چمن سیما بیا فصل سیر دلگذشت اکنون بهچشم مابیا
2 میکشد خمیازهٔ صبح، انتظار آفتاب در خمار آباد مخموران قدحپیما بیا
3 بحر هرسو رو نهد امواجگرد راه اوست هردو عالم در رکابت میدود تنها بیا
4 خلوت اندیشه حیرتخانهٔ دیدار تست ایکلید دل در امید ما بگشا بیا
1 زهی نظّاره را ازجلوهٔ حسن تو زیورها رگ برگگل ازعکس تو درآیینه جوهرها
2 سر سودایی ما را غم دستارکی پیچد کههمچون غنچهاز بویت بهتوفانمیرود سرها
3 به حیرت رفتگانت فارغند از فکر آسودن که بیداریست خواب ناز این آیینه بسترها
4 ندارد هیچ قاصد تاب مکتوب محبت را مگر این شعله بربندیم بر بال سمندرها
1 مآلکار چه بیندکسی نظر به هوا نمیتوان خبر پاگرفت سر به هوا
2 درتن چمن ز جنونکاری خیال مپرس به خاکریشه وگل میکند ثمر به هوا
3 زمین مزرعایجاد بسکه تنگ فضاست نمونکاشته تخم شرر مگربه هوا
4 بهعافیتگه خاکسترم چو شعله سریست مباد ذوق فضولیکند خبر به هوا
1 نخل شمعیمکه در شعله دود ریشهٔ ما عافیت سوز بود سایه اندیشهٔ ما
2 بسکه چون جوهرآیینه تماشا نظریم میچکد خون تحیر ز رگ و ریشهٔ ما
3 یک نفس ساکن دامان حبابیم امروز ورنه چون آب روانیست همان پیشهٔ ما
4 گرد صحرای ضعیفیگره دام وفاست ناله دامن نفشاند ز نی بیشهٔ ما