1 در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها این آتش آگهی داد ما را ز کاروانها
2 چندان که شمع کاهد با عافیت قرین است بازار ما ندارد سودی به این زبانها
3 تنگی ز بس فشردهست این عرصهٔ جدل را میدان خزیده یکسر در خانهٔ کمانها
4 این وادی غرورست فهمیده بایدت رفت در جاده است اینجا خواباندن سنانها
1 بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها گل زبرگ خویش دارد پشت بر دیوارها
2 دل ز دام حلقهٔ زلفت چه سان آید برون مهره را نتوانگرفتن از دهان مارها
3 از نوای حسرت دیدار هم غافل مباش ناله دارد بیتو مژگانم چو موسیقارها
4 دستگاه شوخی دردند دلهای دو نیم نیست بال ناله جز واکردن منقارها
1 ای بهار جلوه بسکن کز خجالت یارها در عرق شستند خوبان رنگ از رخسارها
2 میشود محو از فروغ آفتاب جلوهات عکس در آبینه همچون سایه بر دیوارها
3 ناله بسیار است اما بیدماغ شکوهایم بستن منفار ما مهریست بر طومارها
4 شوقدل ومانده پست و بلند دهر نیست نالهٔ فرهاد بیرون است ازین کهسارها
1 شفق در خون حسرت میتپد از دیدن مینا عقیق آب روان میگردد از خندیدن مینا
2 جگرها بر زمین میریزد ازکف رفتن ساغر دلی در زیر پا دارد به سر غلتیدن مینا
3 بنال از درد غفلت آنقدرکز خود برون آیی به قدرقلقل است ازخویش دامن چیدن مینا
4 سراغ عیش ازین محفل مجوکز جوشدلتنگی صدایگریه پیچیدهست بر خندیدن مینا
1 فلک این سرکشی چند از غبار آرمیدنها نمیبایست از خاک اینقدر دامن کشیدنها
2 مخور ای شمع از هستی فریب مجلسآرایی که یک گردن نمیارزد به چندین سر بریدنها
3 همان بهتر که عرض ریشه در خاک عدم باشد به رنگ صبح، برق حاصل است اینجا دمیدنها
4 شبی از بیخودی نظارهٔ آن بیوفا کردم کنون چشمم چو شمع کشته داغ است از ندیدنها
1 نبود به غیر نام تو ورد زبان ما یک حرف بیش نیست زبان در دهان ما
2 چون شمع دم زشعلهٔ شوق تومیزنیم خالی مباد زین تبگرم استخوان ما
3 عرض فنای ما نبود جز شکست رنگ چون شعله برگریز ندارد خزان ما
4 گرد رمی به روی شراری نشستهایم ای صبر بیش از ازین نکنی امتحان ما
1 چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا بر عرش میتوان چید از دستگاه مینا
2 رستن ز دورگردون بیمیکشیمحالاست دزدیدهام ز مینا سر در پناه مینا
3 دورفلک جنونکرد ما را خجل برآورد برخود زشرم بستیم آخرگناه مینا
4 تا میرسد به ساغربرهوش ما جنون زد یوسف پری برآمد امشب زچاه مینا
1 زهی سودایی شوق تو مذهبها و مشربها به یادت آسمان سیر تپیدن جوش یاربها
2 مبادا از سرم کم سایهٔ سودای گیسویت چو مو نشو و نمایی دیدهام در پردهٔ شبها
3 جدا از اشک شد چشم سراب دشت حیرانی همان خمیازهٔ خشکیست بیاطفال، مکتبها
4 بس است از دود دل، جوهرفروش آیینهٔ داغم به غیر از شام مژگانی ندارد چشم کوکبها
1 چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها به جای نقش پا در پیش پا دارم چکیدنها
2 ز یک تخم شرر صد کشت عبرت کردهام خرمن ازین مزرع درودن میدمد پیش از دمیدنها
3 گلستان جنون را آن نهال شوق دربارم که چون آهم برون میآرد از خود قد کشیدنها
4 در آن وادی که طاقتها به عرض امتحان آید نگاه ما ز خود رفتن، سرشک ما دویدنها
1 پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما گرد چین دستی نزد بر دامنکوتاه ما
2 کوشش اشکیم برما تهمت جولان مبند تا به خاک از لغزش پاکاش باشد راه ما
3 چون حبابازکارگاهٔأس میجوشیمو بس جز شکست دل چهخواهد بود مزد آه ما
4 غفلتکم فرصتی میدان لافکس مباد در صف آتش علمدار است برگ کاه ما