در فکر حق و باطل خوردیم عبث از بیدل دهلوی غزل 310
1. در فکر حق و باطل خوردیم عبث خونها
این صنعت الفاظ است یا شوخی مضمونها
...
1. در فکر حق و باطل خوردیم عبث خونها
این صنعت الفاظ است یا شوخی مضمونها
...
1. وفاق تخم ثباتی نکاشت در دل و دینها
به حکم یأس دمیدیم از این فسرده زمینها
...
1. ای رسته زگلزارت آن نرگس جادوها
صاد قلم تقدیر با مصرع ابروها
...
1. ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها
گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها
...
1. چیده است لاف خلق به چیدن ترانهها
بر خشت ذره منظر خورشید خانهها
...
1. ای موجزن بهار خیالت ز سینهها
جوش پری نشسته برون ز ابگینهها
...
1. ای آرزوی مهرتو سیلابکینهها
بر هم زنکدورت سنگ آبگینهها
...
1. تعلق بود سیر آهنگ چندین نوحهسازیها
قفس آموخت ما را صنعت قانوننوازیها
...
1. باز آب شمشیرت از بهار جوشیها
داد مشت خونم را یاد گلفروشیها
...
1. به ذوق داغ کسی در کنار سوختگیها
چو شمع سوختم از انتظار سوختگیها
...
1. تا چند به هر عیب و هنر طعنهزنیها
سلاخ نهای، شرمی ازین پوستکنیها
...
1. سخن شد داغ دل چون شمع از آتشبیانیها
معانی مرد در دوران ما از سکتهخوانیها
...