1 ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ گاهی به رغم دانش، دیوانه هم برون آ
2 تا ازگلت جز ایثار رنگی دگر نخندد سرتا قدم چو خورشید دستکرم برون آ
3 تنزیه بینیاز است از انقلاب تشبیه گو برهمن دو روزی محو صنم برون آ
4 صدشمعازین شبستاندرخود زدآتش ورفت ای خار پای همت زینسان تو هم برونآ
1 باز آب شمشیرت از بهار جوشیها داد مشت خونم را یاد گلفروشیها
2 ناله تا نفس دزدید من به سرمه خوابیدم کرد شمع این محفل داغم از خموشیها
3 یا تغافل از عالم یا ز خود نظر بستن زین دوپرده بیرون نیست ساز عیبپوشیها
4 مایهدار هستی را لاف ما و من ننگ است بیبضاعتان دارند عرض خودفروشیها
1 ای آینهٔ حسن تمنای تو جانها اوراق گلستان ثنای تو زبانها
2 بیزمزمهٔ حمد تو قانون سخن را افسرده چو خون رگ تار است بیانها
3 از حسرت گلزار تماشای تو آبست چون شبنم گل آینه در آینهدانها
4 بیتاب وصال است دل اما چه توان کرد جسم است به راهت گره رشتهٔ جانها
1 زهی چون گل به یاد چیدن از شوق تو دامانها چو صبح آوارهٔ چاک تمنایت گریبانها
2 ز محفل رفتگان در خاک هم دارند سامانها مشو غافل ز موسیقار خاموشی نیستانها
3 ز چشمم چون نگه بگذشتی و از زخم محرومی جدایی ماند چون خمیازه در آغوش مژگانها
4 در آن محفل که رسوایی دهد کام دل عاشق چو گل دامان مقصد جوشد از چاک گریبانها
1 بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا که یاد صبح صادق میدهد خندیدن مینا
2 ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را که ایمن از خزان باشد بهارگلشن مینا
3 زنام می، زبانم مست و بیخود در دهان افتد نگاهم رنگ می پیداکند از دیدن مینا
4 مسیح وقت اگرکس باده را خواند عجب نبود که هردم باده جان تازه بخشد در تن مینا
1 به هر جبینکه بود سطری ازکتاب حیا ز نقطهٔ عرقم دارد انتخاب حیا
2 شبی به روی عرقناک او نظرکردم گذشت عمر وشنا میکنم درآب حیا
3 ز لعل او به خیالم سؤال بوسهگذشت هزار لب به عرق دادم از جواب حیا
4 دمیکه ناز به شوخی زند چه خواهدکرد پری رخیکه عرق میکند زتاب حیا
1 بیربشه سوخت مزرع آه حزین ما درد دلی نکاشت قضا در زمین ما
2 شهرت نوایی هوس نام، سرمه خوست چینی به مورسید زنقش نگین ما
3 گشتیم خاک و محو نگردید سرنوشت خط میکشد غبار هنوز از جبین ما
4 فرصت کفیل. سیر تأمل نمیشود آتش زدهست صفحهٔ نظم متین ما
1 بود بیمغزسرتند خروش مینا امشب از باده به جا آمده هوش مینا
2 وقتآن شدکه به دریوزه شود سر خوش ناز کاسهٔ داغ من ازپنبهٔ گوش مینا
3 زندگی کردن، مار به خم عجزکشید باده، زنار وفا بست به دوش مینا
4 تانفس هستبهدل زمزمهٔ شوق رساست گم نسازد اثر باده، خروش مینا
1 بود سرمشق درس خامشی باریکبینیها ز مو انگشت حیرانی به لب دارند چینیها
2 مرا از ضعف پرواز است قید آشیان ورنه نفسگیرم چو بوی غنچه از خلوتگزینیها
3 نیاز من عروج نشئهٔ ناز دگر دارد سپهر آوازهام بر آستانت از زمینیها
4 دل رم آرزو مشکل شود محبوس نومیدی کهسنگ اینجا شرر میگردد از وحشت کمینیها
1 چو اشک آن کس که میچیند گل عیش از تپیدنها بود دلتنگ اگر گوهر شود از آرمیدنها
2 ز بس عام است در وحشتسرای دهر بیتابی دل هر ذره دارد در قفس چندین تپیدنها
3 مجو آوازهٔ شهرت ز آهنگ سبکروحان صدای بال مرغ رنگ نبود در پریدنها
4 نگه در دیدهٔ حیران ما شوخی نمیداند به رنگ چشم شبنم درد این میناست دیدنها