1 چون شمع زآتشیکه وفا زد به جان ما بال هماست بر سر ما استخوان ما
2 عمریست هرزه تازی اشک روان ما کوگرد حیرتیکه بگیرد عنان ما
3 شمشیر آب دادهٔ زنگ ملامتیم باشد درشتگویی مردم فسان ما
4 ما را نظربه فیض نسیم بهارنیست اشک است شبنمگل رنگ خزان ما
1 کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را ناتوانی سخت افشردهست نبض جاده را
2 وصل نتواند خمار حسرت دلها شکست کم نسازد میکشی خمیازه جام باده را
3 از زبان خامشی تقریر من غافل مباش جوهرتیغ است این موج به جا استاده را
4 نیست ممکن رنگ را با بویگل آمیختن کم رسد گردکدورت دامن آزاده را
1 بدزدگردن بیمغز برفراخته را به وهم تیغ مفرسا نیام آخته را
2 در این بساط ندامت چو شمع نتوان کرد قمارخانهٔ امید رنگ باخته را
3 بهگردن دل فرصثشمار باید بست ستم ترانهٔ گریال نانواخته را
4 جهان پسث مقام عروج فطرت نیست نگونکنید علمهای سرفراخته را
1 اینقدر نقشی که گل کرد از نهان و فاش ما صرف رنگی داشت بیرون صدف نقاش ما
2 جمع دار از امتحان جیب عریانی دلت دستما خالیترست از کیسهٔ قلاش ما
3 زین سلیمانی که دارد دستگاه اعتبار بر هوا یکسر نفس میگسترد فراش ما
4 گرد عبرت در مزار یأس میباشد کفن چشم پوشیدن مگر از ما برد نباش ما
1 زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما مگر ازسعی خاموشی نفسگیردکمندما
2 اگر از خاکره تاسایه فرقی میتوان کردن جز این مقدار نتوان یافت از پست و بلند ما
3 ز سیر برق تازان شرر جولان چه میپرسی که بود از خودگذشتن اولینگام سمند ما
4 توخواهی پردهرنگینسازخواهیچهره گلگونکن به هرآتشکه باشد سوختن دارد سپند ما
1 حیرت دیدار سامان سفر داریم ما دامن آیینه امشب برکمر داریم ما
2 تا سراغگوهر دل در نظر داریم ما روزوشب گردابوش درخودسفر داریمما
3 خندهٔ ماچون گل از چاکگریباناستو بس نسخهای از دفتر صنع سحر داریم ما
4 بیتأمل صورت احوال ما نتوان شناخت کسوت آهی چو دود دل به بر داریم ما
1 افتاده زندگی بهکمین هلاک ما چندانکه وارسی به سر ماست خاک ما
2 ذوق گداز دل چقدر زور داشتهست انگور را ز ریشه برآورد تاک ما
3 بردیم تا سپهر غبار جنون چو صبح برشمع خنده ختم شد ازجیب چاک ما
4 تاب و تب قیامت هستی کشیدهایم ازمرگ نیست آن هه تشویش و باک ما
1 داغیم چون سپند مپرس از بیان ما در سرمه بال میزند امشب فغان ما
2 عرضکمال ما عرقآلود خجلت است ابر است اگر بلند شود آسمان ما
3 ما را چو شمع بابگداز آفریدهاند یعنی ز مغز نرمتر است استخوان ما
4 شبنم صفت ز بسکه سبکبار میرویم بوی گل است ناقهکش کاروان ما
1 همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمارما چه قیامتیکه نمیرسی زکنار ما بهکنار ما
2 چو غبار ناله به نیستان نزدیمگامی از امتحان که ز خودگذشتن مانشد بههزارکوچهدچارما
3 چقدر ز خجلت مدعا زدهایم بر اثر غنا که چورنگ دامن خاکهم نگرفت خون شکارما
4 همهرا بهعالم بخودی قدحیست از می عافیت سر و برگگردش رنگ ببین چه خطیکشد بهحصار ما
1 ای داغ کمال تو عیانها و نهانها معنی به نفس محو و عبارت به زبانها
2 خلقی به هوای طلب گوهر وصلت بگسسته چو تار نفس موج، عنانها
3 بس دیده که شد خاک و نشد محرم دیدار آیینهٔ ما نیز غباریست از آنها
4 تا دم زند از خرمی گلشن صنعت حسن از خط نو خیز برآورده زبانها