مآلکار چه بیندکسی نظر از بیدل دهلوی غزل 274
1. مآلکار چه بیندکسی نظر به هوا
نمیتوان خبر پاگرفت سر به هوا
...
1. مآلکار چه بیندکسی نظر به هوا
نمیتوان خبر پاگرفت سر به هوا
...
1. تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها
کهسار تهی گردید از شوخی میناها
...
1. گر لعل خموشتکند آهنگ نواها
دشنام، دعاها و بروهاست، بیاها
...
1. ز بس جوش اثر زد از تب شوق تو یاربها
فلک در شعله خفت از شوخی تبخال کوکبها
...
1. زهی سودایی شوق تو مذهبها و مشربها
به یادت آسمان سیر تپیدن جوش یاربها
...
1. ای به زلفت جوهر آیینهٔ دل تابها
چون مژه دل بستهٔ چشم سیاهت خوابها
...
1. ای ز شوخیهای حسنت محو پیچ و تابها
حیرت اندر آینه چون موج در گردابها
...
1. ز چشم بینگه بودم خرابآباد غارتها
چه لازم در دل دوزخ نشستن از شرارتها
...
1. غباریم زحمتکش بادها
به وحشت اسیرند آزادها
...
1. زهی نظّاره را ازجلوهٔ حسن تو زیورها
رگ برگگل ازعکس تو درآیینه جوهرها
...
1. سجود خاک راحتگرهوا جوشاند ازسرها
تپیدن محمل دریاکشد بر دوشگوهرها
...
1. نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها
به رنگ دود درتوفان آتش میزنم پرها
...