به پیری الفت حرص و هوس شد از بیدل دهلوی غزل 251
1. به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما
بهار رفتکه این خار و خس شد آینهٔ ما
...
1. به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما
بهار رفتکه این خار و خس شد آینهٔ ما
...
1. از ما پیام وصل تهیکرد جای ما
آخر به ما رسید ز جانان دعای ما
...
1. فقر نخواست شکوهٔ مفلسی ازگدای ما
ناله به خواب ناز رفت در نی بوریای ما
...
1. گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما
بر سر ما سایه خواهدکرد سرتا پای ما
...
1. ز بادهایست به بزم شهود، مستی ما
که کرد رفع خمار شراب هستی ما
...
1. جهانگرفت غبار جنون تلاشی ما
چوصبح تاختبهگردون جگرخراشی ما
...
1. چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما
در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما
...
1. کلک مصوراز چه ننگ،کرد نظربهسوی ما
رنگ شکسته غیرشرم خنده نزدبه روی ما
...
1. وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما
گردد چوگوهر آبگره درگلوی ما
...
1. شوق تو دامنی زد بر نارسایی ما
سرکوب بال وپر شد بیدست پایی ما
...
1. بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا
آه از فسون غول به آواز آشنا
...
1. چو شمع یک مژه واکن زپرده مست برون آ
بگیرپنبه ز مینا قدح بدست برونآ
...