1 فسون جاه عذر لنگ سازد پرفشانی را به غلتانی رساند آب درگوهر روانی را
2 چوگلدروقت پیری میکشی خمیازهٔحسرت مکن ای غنچه صرف خواب شبهای جوانی را
3 نباید راستی از چرخ کجرو آرزوکردن مبادا با خدنگیها بدل سازیکمانی را
4 چه داری از وجود ای ذره غیر ازوهم پروازی عدم باش و غنیمتدار خورشید آشیانی را
1 هم آبله هم چشم پر آب است دل ما پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما
2 غافل نتوان بود ازین منتخب راز هشدارکه یک نقطهکتاب است دل ما
3 باغیکه بهارش همه سنگ است دل اوست دشتیکه غبارش همه آب است دل ما
4 ما خاک ز جا بردهٔ سیلاب جنونیم سرمایهٔ صدخانه خراب است دل ما
1 با سحر ربطی ندارد شام ما فارغ است از صاف، درد جام ما
2 دل به طوف خاککویی بستهایم تکمه دارد جامهٔ احرام ما
3 گربه امشب حسرت رویکه داشت روغنگل بخت از بادام ما
4 از امل دل را مسخرکردهایم پخته میجوشد خیال خام ما
1 چهممکن استکه راحت سری برآورد از ما مگر نفس رود و دیگری برآورد از ما
2 به عرصهٔ دو نفس انقلاب فرصت هستی گمان نبودکه دل لشکری برآورد از ما
3 چو رنگ عهدهٔ ناموس وحشتیم بهگردن ز خوبش هرکه برآید پری برآورد از ما
4 شرارکاغذ اگر در خیال بال گشاید جنون به حکم وفا مجمری برآورد ازما
1 سلسلهٔ شوقکیست سر خط آهنگ ما رشته به پا میپرد از رگ گل رنگ ما
2 نقد جهان فسوس سهل نباید شمرد دل بهگره بسته است آبله در چنگ ما
3 با همه افسردگی جوش شرار دلیم خفته پریخانهای در بغل سنگ ما
4 درتپش آباد دل قطع نفس میکنیم نیست ز منزل برون جاده و فرسنگ ما
1 جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را هالهکرد آخربه روی همچوماه آیینه را
2 منع پرواز خیالت درکف تدبیر نیست ناکجا جوهر نهد بر دیدگاه آیینه را
3 از شکست رنگ عجز اندود ماغافل مباش بشکند تمثال ما طرفکلاه آیینه را
4 بسکه ما آزادگان را از تعلق وحشت است عکس ما چون آب داند قعر چاه آیینه را
1 آن پریگویند شب خندید بر فریاد ما ای فراموشی تو شاید داده باشی!یاد ما
2 بسکه در پروازگرد جستجوها ریختیم گشت زیر بال پنهان خانهٔ صیاد ما
3 جانکنیها در قفای آرزو پر میفشاند با شرار تیشه رفت از بیستون فرهاد ما
4 ازعدم ناجستهکرکردهستگوش عالمی شور نشنیدن صدای بیضهٔ فولاد ما
1 ربود از بس خیال ساعد او هوش ماهی را نمیباشد خبر از شور دریاگوش ماهی را
2 نفس دزدیدنم در شور امکان ریشهها دارد زبان با موج میجوشد لب خاموش ماهی را
3 ز دمسردی دوران کم نگرددگرمی دلها فسردنمشکل است از آبدریا جوش ماهی را
4 حریصان را نباشد محنت از حمالی دنیا گرانیکم رسد از بار درهم دوش ماهی را
1 بیثمری حصار شد در چمن امید ما طرهٔ امن شانهزد سایهٔ برگبید ما
2 آینهداری فنا ناز هوس نمیکشد خط به رقمکشیدهاند از ورق سفید ما
3 دردسر جهان رنگ درخور دانش است و بس نیست بهکسب عافیت غیرجنون مفید ما
4 دعوی احتیاج پوچ خجلت سعیکس مباد قفل جهان بیدری زنگ زد ازکلید ما
1 پرکرده جرو لایتجزاکتاب ما در انتظار نقطه کم است انتخاب ما
2 هردم زدن به وهم دگر غوطه میزنیم توفان ندارد افت موج سراب ما
3 گردی دگر بلند نمیگردد از نفس تعمیر میرمد ز بنای خراب ما
4 فانوس جسم شمع هزار انجمن بلاست مستی بروون شیشه ندارد شراب ما