با سحر ربطی ندارد شام ما از بیدل دهلوی غزل 215
1. با سحر ربطی ندارد شام ما
فارغ است از صاف، درد جام ما
...
1. با سحر ربطی ندارد شام ما
فارغ است از صاف، درد جام ما
...
1. مپسند جزبه رهن تغافل پیام ما
لعل ترا نگین نگرفتهست نام ما
...
1. از حادث آفرینی طبع سقیم ما
بر سایه خورد پهلوی شخص قدیم ما
...
1. همچو عنقا بینیاز عرض ایجادیم ما
یعنی آن سوی جهان یک عالم آبادیم ما
...
1. آنچه نذر درگه آوردیم ما
تحفه، شیئالله آوردیم ما
...
1. عمریستگردگردش رنگ خودیم ما
چون آسیا فلاخن سنگ خودیم ما
...
1. بسکه از ساز ضعیفیها خبر داریم ما
چنگ میگردیم اگر یک ناله برداریم ما
...
1. تا دربنگلزار چون شبنمگذر داریم ما
بادهای در جام عیش از چشم تر داریم ما
...
1. حیرت دیدار سامان سفر داریم ما
دامن آیینه امشب برکمر داریم ما
...
1. نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما
از ملامتکی به دل یک ذره غم داریم ما
...
1. صورت وهم به هستی متهم داریم ما
چون حباب آیینه بر طاق عدم داریم ما
...
1. باکمال اتحاد ازوصل مهجوریم ما
همچو ساغر می بهلب داریم و مخموریم ما
...