1 پیش توانگرمنشان، پهلوی لاغر مگشا دستبههر دستمده، چشم بههردرمگشا
2 تا زیقینت بهگمان، چشم نپوشند خسان بند نقاب سحرت در صف شبپر مگشا
3 همت تمکین نظرت نیست کم ازموجگهر جیب حیا تا ندری خاک شووپرمگشا
4 تا نفتد شمع صفتآتش غارت به سرت در بر محفل ز میانتکمر زر مگشا
1 در بیزری ز جبههٔ اخلاق چینگشا هرچند آستینگره آرد جبینگشا
2 از سایلان، دریغ نشاید تبسمت گیرمکفت تهیست، لب آفرینگشا
3 آب حیات جوی جسد جوهر سخاست راه تراوشی چو ظروفگلینگشا
4 منعم اگر به تنگی خلق است نا زجاه چیندارتر ز نقش نگین آستینگشا
1 تجدید سحرکاریست در جلوهزار عنقا صدگردش است و یکگل رنگبهار عنقا
2 هرچند نوبهاریم یا جوش لالهزاریم باغ دگر نداریم غیر ازکنار عنقا
3 سطری نخواند فطرت ز درسگاه تحقیق تقویمها کهنکرد امسال و پار عنقا
4 آیینه جزتحیر اینجا چه نقش بندد از رنگ شرم دارد صورتنگار عنقا
1 ما رشتهٔ سازیم مپرس از ادب ما صد نغمه سرودیم ونشد بازلب ما
2 چون مردمک، آیینهٔ جمعیت نوریم در دایرهٔ صبح نشستهست شب ما
3 بیتابی دل آتش سودایکه دارد تبخال به خورشید رساندهست تب ما
4 هستی چوعدم زین من و ما هیچ ندارد بینشئه بلند است دم؟غ طرب ما
1 پرکرده جرو لایتجزاکتاب ما در انتظار نقطه کم است انتخاب ما
2 هردم زدن به وهم دگر غوطه میزنیم توفان ندارد افت موج سراب ما
3 گردی دگر بلند نمیگردد از نفس تعمیر میرمد ز بنای خراب ما
4 فانوس جسم شمع هزار انجمن بلاست مستی بروون شیشه ندارد شراب ما
1 سطر یقین به حک داد تکرار بیحد ما این دشت جادهگمکرد ز رفت و آمد ما
2 افسرد شمع امید در چین دامن شب یک آستین نمالید آن صبح ساعد ما
3 شاید به پایبوسی نازیم بعد مردن غیر از حنا مکارید در خاک مشهد ما
4 در دیر بوالفضولیم، درکعبه ناقبولیم یارب شکست دلکن محراب معبد ما
1 آن پریگویند شب خندید بر فریاد ما ای فراموشی تو شاید داده باشی!یاد ما
2 بسکه در پروازگرد جستجوها ریختیم گشت زیر بال پنهان خانهٔ صیاد ما
3 جانکنیها در قفای آرزو پر میفشاند با شرار تیشه رفت از بیستون فرهاد ما
4 ازعدم ناجستهکرکردهستگوش عالمی شور نشنیدن صدای بیضهٔ فولاد ما
1 بحرمیپیچد بهموج از اشک غمپرورد ما چرخ میگردد دوتا در فکر بار درد ما
2 گر به میدان ریاضتکهربا دعویکند کاهگیرد در دهن از شرم رنگ زرد ما
3 دور نبود گرکمان صید دلها زهکند هم ادای ابروی نازیست بیت فرد ما
4 میدهد بوی گریبان سحر موج نسیم میتوان دانست حال دل ز آه سرد ما
1 حیرت حسنی است در طبع نگه پرورد ما ششجهت آیینه بالدگر فشانیگرد ما
2 مفت موهومیستگر ما نام هستی میبریم چون سحرگرد نفس بودهست رهآورد ما
3 ما به هستی از عدم پر بیبضاعت آمدیم باختن رنگی ندارد در بساط نرد ما
4 یک تأمل چون نفس بر آینه پیچیدهایم حیرت محضیم و بسگر واشکافیگرد ما
1 زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما مگر ازسعی خاموشی نفسگیردکمندما
2 اگر از خاکره تاسایه فرقی میتوان کردن جز این مقدار نتوان یافت از پست و بلند ما
3 ز سیر برق تازان شرر جولان چه میپرسی که بود از خودگذشتن اولینگام سمند ما
4 توخواهی پردهرنگینسازخواهیچهره گلگونکن به هرآتشکه باشد سوختن دارد سپند ما