1 زین گلستان درس دیدارکه میخوانیم ما اینقدر آیینه نتوان شدکه حیرانیم ما
2 سنگ اینکهسار آسایش خیالی بیش نیست از زمینگیری همان آتش به دامانیم ما
3 عالمی را وحشت ما چون سحرآوارهکرد چینفروش دامن صحرای امکانیم ما
4 سینه چاک غیرتیم از ننگ همچشمی مپرس هرکه بر رویتگشاید چشم، مژگانیم ما
1 گداز سعی دلیل است جستجوی تو را شکست آینه، آیینه است روی تو را
2 ز دست لطف و عتابت در آتش و آبم بهشتو دوزخ ماکردهاند خوی تو را
3 به هرطرف نگری، شوق،محو خودبینیست دکان آینهگرم است چارسوی تو را
4 به ترهات مده زحمت نفس زاهد که ازاثر، نمکی نیست های وهوی تورا
1 ای جگرها داغدار شوق پیکان شما چاکهای دل نیام تیغ مژگان شما
2 ازشکستکار هاآشفتهحالان نسخهایست دفتر آشوب یعنی سنبلستان شما
3 شعلهدرجانیکهخاک حسرتدیدار نیست خاک درچشمیکه نتوان بود حیران شما
4 از هجوم اشک بر مژگانگهرها چیدهایم در تمنای نثار لعل خندان شما
1 سطر یقین به حک داد تکرار بیحد ما این دشت جادهگمکرد ز رفت و آمد ما
2 افسرد شمع امید در چین دامن شب یک آستین نمالید آن صبح ساعد ما
3 شاید به پایبوسی نازیم بعد مردن غیر از حنا مکارید در خاک مشهد ما
4 در دیر بوالفضولیم، درکعبه ناقبولیم یارب شکست دلکن محراب معبد ما
1 عیش داند دل سرگشته پریشانی را ناخدا باد بودکشتی توفانی را
2 اشک در غمکدهٔ دیده ندارد قیمت از بن چاه برآر این مهکنعانی را
3 عشق نبود به عمارتگری عقل شریک سیل ازکف ندهد صنعت ویرانی را
4 ازخط و زلفبتان تازهدلیل استکه حسن کرده چتر بدن اسباب پریشانی را
1 بحرمیپیچد بهموج از اشک غمپرورد ما چرخ میگردد دوتا در فکر بار درد ما
2 گر به میدان ریاضتکهربا دعویکند کاهگیرد در دهن از شرم رنگ زرد ما
3 دور نبود گرکمان صید دلها زهکند هم ادای ابروی نازیست بیت فرد ما
4 میدهد بوی گریبان سحر موج نسیم میتوان دانست حال دل ز آه سرد ما
1 گل بر رختگشود نقابکشیده را آیینه آب داد ز روی تو دیده را
2 عمریست درسماز لبلعل خموش تست یعنی شنیدهام سخن ناشنیده را
3 ماییم و حیرتی و سر راه انتظار امید منقطع نشود دام چیده را
4 نتوان به وحشت از سر آسودگیگذشت دام ره استگوش صدای رمیده را
1 آیینهٔ چندین تب وتاب است دل ما چون داغ جنون شعله نقاب است دل ما
2 عمریستکه چون آینه در بزم خیالت حیرت نگه یک مژه خواب است دل ما
3 ماییم و همین موج فریب نفسی چند سرچشمهٔ مگویید سراب است دل ما
4 پیمانهٔ ما پر شود آندمکه ببالیم در بزم تو هم ظرف حباب است دل ما
1 نیست باک از برق آفت دل بهآفت بستهرا زخمخنجر فارغ از تشویش دارد دسته را
2 برنمیآید درشتی با ملایمطینتان میشکافد نرمی مغز استخوان پسته را
3 خاک نتواند نهفتن جوهر اسرار تخم طبعدونکی پاس داردنکتهٔ سربسته را
4 یأس کرد آخر سواد موج دریا روشنم خواندماز مجموعهٔ آفاق نقش شستهرا
1 طرح قیامتی ز جگر میکشیم ما نقاش نالهایم و اثر میکشیم ما
2 توفان نفس نهنگ محیط تحیریم آفاق راچوآینه در میکشیم ما
3 ظالمکند به صحبت ما دل زکین تهی از جیب سنگ نقد ش؟ر میکشیم ما
4 زین عرض جوهریکه درآیینه دیدهایم خط بر جریدههای؟ر میکشیم ما