1 بیاکه جام مروت دهیم حوصله را به سایهٔ کف پا پروریم آبله را
2 به وادیی که تعلق دلیل کوششهاست ز بار دل به زمین خفتهگیر قافله را
3 ز صاحب امل آزادگی چه مکان است درین بساطگرانخیزی است حامله را
4 ز انقلاب حوادث بزرگی ایمن نیست به طبعکوه اثر افزونتر است زلزله را
1 دل میرود و نیست کسی دادرس ما از قافله دور است خروش جرس ما
2 هم مشرب اوضاع گرفتاری صبحیم پرواز به منظر نرسد از قفس ما
3 بر هیچکس افسانهٔ امید نخواندیم عمریست همان بیکسی ماستکس ما
4 ما هیچکسان ناز چه اقبال فروشیم تقدیر عرقکرد به حشر مگس ما
1 درین محفل که دارد شام بربند و سحر بگشا معما جز تأمل نیست یک مژگان نظر بگشا
2 ندارد عبرت احوال دنیا فرصتاندیشی گرت چشمیست از مژگان گشودن پیشتر بگشا
3 بهکار بستهای دل آسمان عاجزتر است از ما محیط از ناخنی دارد بگو عقد گهر بگشا
4 خرد از کلفت اسباب، آزادی نمیخواهد مگر شور جنون گوید که دستارت ز سر بگشا
1 کو ذوق نگاهیکه به هنگام تماشا چون دیدهگریبان درم از نام تماشا
2 چشمم به تمنای توگرداند نگاهی گلکرد به صد رنگ خط جام تماشا
3 شد عمروبه راه طلبت چشم نبستم قاصد مژهام سوخت به پیغام تماشا
4 هشدارکه این منظر نیرنگ ندارد غیر از مژه برداشتنت بام تماشا
1 اثر دور است ازین یاران حقوق آشنایی را سر وگردن مگر ظاهرکند درد جدایی را
2 ز بیدردی جهان غافل بُوَد از عافیتبخشی چه داند استخوان نشکسته قدر مومیایی را
3 کشاکشها نفس را ازتعلق برنمیآرد ز هستی بگسلمکاین رشته دریابد رسایی را
4 زفکر ما و من جستن تلاشی تند میخواهد مکن تکلیف طبع این مصرع زورآزمایی را
1 در بیزری ز جبههٔ اخلاق چینگشا هرچند آستینگره آرد جبینگشا
2 از سایلان، دریغ نشاید تبسمت گیرمکفت تهیست، لب آفرینگشا
3 آب حیات جوی جسد جوهر سخاست راه تراوشی چو ظروفگلینگشا
4 منعم اگر به تنگی خلق است نا زجاه چیندارتر ز نقش نگین آستینگشا
1 عقبهای دیگر نباشد روح از تن رسته را نیست بیم سوختن دود زآتش جسته را
2 شکوه ازگردون دلیلتنگدستیهای ماست ناله در پرواز باشد طایر پربسته را
3 انتظام عافیت از عالم کثرت مخواه بیثباتاست اعتبار رنگ و بوگل دستهرا
4 همچوسروآزادگان را قیدالفت راستیست خط مسطر دام باشد مصرع برجسته را
1 ای همه آیات قدرت ظاهر از شان شما کارهای مشکل آفاق آسان شما
2 هرسری راکز رعونتگردن افرازد به چرخ موکشان آرد قضا در راه جولان شما
3 سینهٔ حاسدکه درهممیفشارد تنگیاش جای دل خالی نماید بهر پیکان شما
4 ساقی تقدیر مشتاق استکز خون هدر پرکند پیمانهٔ اعدا به دوران شما
1 نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما از ملامتکی به دل یک ذره غم داریم ما
2 از قناعت بود ما را دستگاه همتی چون هما در ظل بال خودکرم داریم ما
3 بر امید آنکه یابیم از دهان او نشان روی خود را جانب ملک عدم داریم ما
4 در حرم،گه شیخ وگاهی راهب بتخانهایم هرکجا باشیم بیدل یک صنم داریم ما
1 مغتنمگیرید دامان دل آگاه را محرمان لبریزیوسف دیدهاند این چاه را
2 در دبستان طلب تعطیل مشق درد نیست همچونال خامه در دل خشکمپسند آهرا
3 زحمت شیب و شباب ازپیکرخالی مکش محوگیر از خاطر این تصویر سال و ماه را
4 درخور هرکسوت اینجا تار و پود دیگر است بر نوای نی متن ماسورهٔ جولاه را