کو دماغ جهد، تن در خاکساری از بیدل دهلوی غزل 155
1. کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را
ناتوانی سخت افشردهست نبض جاده را
...
1. کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را
ناتوانی سخت افشردهست نبض جاده را
...
1. گل بر رختگشود نقابکشیده را
آیینه آب داد ز روی تو دیده را
...
1. نیست با مژگان تعلق اشک وحشت پیشه را
دانهٔ ما دام راه خوی داند ریشه را
...
1. بیاکه جام مروت دهیم حوصله را
به سایهٔ کف پا پروریم آبله را
...
1. از سپند مایه مییابد سراغ ناله را
گرد پیشاهنگ کرد این کاروان دنباله را
...
1. کردم رقم بهکلک نفس مد ناله را
دادم به باد شعلهٔ شوقت رساله را
...
1. ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را
برگ بیدی فرشکردم خانهٔ دیوانه را
...
1. با بد ونیک است یک رنگ هوس آیینه را
نیست اظهار خلاف هیچکس آیینه را
...
1. نیست با حسنت مجالگفتگو آیینه را
سرمه میریزد نگاهت درگلو آیینه را
...
1. جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را
هالهکرد آخربه روی همچوماه آیینه را
...
1. گه ازموی میان شهرت دهد نازک خیالی را
گهی از چین ابرو سکته خواند بیتعالی را
...
1. مآلکار نقصانهاست هر صاحبکمالی را
اگر ماهتکنند از دست نگذاری هلالی را
...