1 بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا
2 خاک نمگل میکندسامان خشکی از غبار سیرکن هنگامهٔ ادبار و اقبال مرا
3 بسکه درمیزان هستی سنگ قدرم بیش بود در عدم باکوه میسنجند اعمال مرا
4 تخم امّیدی به سودای حضوریکشتهام سبزکن یارب سر در جیب پامال مرا
1 بیسخن باید شنیدن چون نگین نام مرا زخم دل چندین زبان دادهست پیغام مرا
2 بینشانی مقصدم اما سراغ ما و من جامهای دارد که پوشیدهست احرام مرا
3 عمرها شد در فضای بینشان پر میزنم آشیان در عالم عنقاست اوهام مرا
4 در غبارگردش رنگم خرام نازکیست؟ اندکی از خویش رو تا بشمری گام مرا
1 قاصد به حیرتکن ادا تمهید پیغام مرا کز من نمیماند نشان گر میبری نام مرا
2 حرفیست نیرنگ بقا، نشنیدهگیر این ماجرا می نیست جز رنگ صداگر بشکنی جاممرا
3 دارم ز سامان الست اولگداز آخر شکست یک شیشه باید نقش بست آغاز وانجام مرا
4 هرچند تا عنقا رسی براوج همت نارسی از خود برآتا وارسیکیفیت بام مرا
1 بسکه چونگل پردهها بر پرده شد سامان مرا پیرهن در جلوه آبمگرکنی عریان مرا
2 تا به پستیها عروج اعتبارمگلکند خامشی چون آتش یاقوت زد دامان مرا
3 از پی اصلاح ناهمواری طبع درشت آمد ورفت نفسها بس بود سوهان مرا
4 کاروان اشکم از عاجز متاعیها مپرس آبله محملکش است از دیده تا دامان مرا
1 رخصت نظارهایگر میدهد جانان مرا میکشد خاکستر خود در ته دامان مرا
2 از اثرپردازی ناموس الفتها مپرس شانهٔ زلف تحیر میشود مژگان مرا
3 بسکه گرد تیرهبخیهاست فرش خانهام هرکه شد آیینهٔ او میکند حیران مرا
4 بر امید ابر رحمت دامنی آلودهام سیل پوشدرخت ماتمگرشود مهمان مرا
1 سوار برق عمرم، نیست برگشتن عنانم را مگر نام توگیرم تا بگرداند زبانم را
2 عدم کیفیتم خاصیت نقش قدم دارم خرامی تا به زیرپای خود یابی نشانم را
3 به رنگ شمعگر شوقت عیار طاقتمگیرد کند پرواز رنگ از مغز خالی استخوانم را
4 بهمردن نیز از وصف خرامت لب نمیبندم نگیرد سکته طرف دامن اشعار روانم را
1 گدازگوهر دل باده ناب است شبنم را نم چشم تحیرعالم آب است شبنم را
2 نگردد جمع نوراگهی با ظلمت غفلت صفای دل نمک در دیدهٔ خواب است شبنم را
3 جهان آیینهٔ دلدار و حیرانی حجاب من چمن صد جلوه و نظاره نایاب است شبنم را
4 به هرجا میروم در اشک نومیدی وطن دارم ز چشم خود جهان یک دشت سیلاب است شبنم را
1 وهم راحت صید الفتکرد مجنون مرا مشق تمکین لفظگردانید مضمون مرا
2 گریه توفانکرد چندانیکه دل هم آب شد موج سیل آخر به دریا برد هامون مرا
3 دادهام ازکف عنان و سخت حیرانمکه باز ناکجا راند محبت اشکگلگون مرا
4 زین عبارتهاکه حیرت صفحهٔ تحریر اوست گر نفهمی میتوان فهمید مضمون مرا
1 بسکهوحشت کردهاست آزاد، مجنونمرا لفظ نتواندکند زنجیر،مضمون مرا
2 در سر از شوخی نمیگنجدگل سودای من خم حبابی میکند شور فلاطون مرا
3 داغ هم در سینهام بیحسرت دیدار نیست چشم مجنون نقش پا بودهست هامون مرا
4 کودم تیغیکه در عشرتگه انشای ناز مصرع رنگین نویسد موجهٔ خون مرا
1 دام یک عالم تعلقگشت حیرانی مرا عاقبتکرد این در واکرده زندانی مرا
2 محو شوقم بوی صبح انتظاری بردهام سردهای حیرت همان در چشم قربانی مرا
3 جوش زخم سینهام،کیفیت چاک دلم خرمی مفت تو ایگلگر بخندانی مرا
4 ای ادب، سازخموشی نیز بیآهنگ نیست همچو مژگان ساخت موسیقار حیرانی مرا