بس که دارد ناتوانی نبض احوال از بیدل دهلوی غزل 120
1. بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا
بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا
...
1. بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا
بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا
...
1. بیسخن باید شنیدن چون نگین نام مرا
زخم دل چندین زبان دادهست پیغام مرا
...
1. قاصد به حیرتکن ادا تمهید پیغام مرا
کز من نمیماند نشان گر میبری نام مرا
...
1. بسکه چونگل پردهها بر پرده شد سامان مرا
پیرهن در جلوه آبمگرکنی عریان مرا
...
1. رخصت نظارهایگر میدهد جانان مرا
میکشد خاکستر خود در ته دامان مرا
...
1. سوار برق عمرم، نیست برگشتن عنانم را
مگر نام توگیرم تا بگرداند زبانم را
...
1. گدازگوهر دل باده ناب است شبنم را
نم چشم تحیرعالم آب است شبنم را
...
1. وهم راحت صید الفتکرد مجنون مرا
مشق تمکین لفظگردانید مضمون مرا
...
1. بسکهوحشت کردهاست آزاد، مجنونمرا
لفظ نتواندکند زنجیر،مضمون مرا
...
1. دام یک عالم تعلقگشت حیرانی مرا
عاقبتکرد این در واکرده زندانی مرا
...
1. داغ عشقم، نیست الفت با تنآسانی مرا
پیچ وتاب شعله باشد نقش پیشانی مرا
...
1. به عجزیکه داری قویکن میان را
به حکمت نگرداندهاند آسمان را
...