1 کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را باده پیماییگرانی نیست طبع جام را
2 من هلاک طرزاخلاقم چهخشم وکوعتاب بویگل آیینهدار است از لبت دشنام را
3 ضبط آداب وفاگریک تپش رخصت دهد چون پر طاووس در پروازگیرم دام را
4 کامیاب از لعل اوگشتیم بیاظهار شوق ازکریمان نیست منت بردن ابرام را
1 غم، طرب جوشکرده است مرا داغ، گلپوش کرده است مرا
2 زعفران زار رفتن رنگم خنده بیهوشکرده است مرا
3 حسرت لعل یار میکدهایست که قدح نوشکرده است مرا
4 آنکهخود را به برنمیگیرد صید آغوشکرده است مرا
1 شکوهٔ جور تو نگشاید دهان زخم را تیغ میلی میکشد خوابگران زخم را
2 سینهچاکیم وخموشیترجمان عجزماست سرمه باشد جوهر تیغت زبان زخم را
3 عاشقان در سایهٔ برق بلا آسودهاند ره ز لب بیرون نمیباشد فغان زخم را
4 دردمندم یأس میجوشد اگر دم میزنم ابرو از تیغ است چشم خونفشان زخم را
1 کیستکز راه تو چون خاشاک بردارد مرا شعله جاروبیکند تا پاک بردارد مرا
2 شمع خاموشی به داغ سرنگونی رفتهام تاکجا آن شعلهٔ بیباک بردارد مرا
3 ننگ دارد خاک هم از طینت بیحاصلم خون نخجیرم، چسان فتراک بردارد مرا
4 هستیامعهدی بهنقش سجدهٔ او بستهست خاک خواهم شد اگر از خاک بردارد مرا
1 زبن وجودیکز عدم شرمنده میگیرد مرا گریهام گر درنگیرد، خنده میگیرد مرا
2 شعلهٔ حرصم دماغ جاهگر سوزد خوشست فقر نادانسته زیر ژنده میگیرد مرا
3 خاتم ملک سلیمانم ولی تمییز خلق کم بهاتر از نگینکنده میگیرد مرا
4 در جهان انفعال از ملک ناز افتادهام دامن پاکی و دست گنده میگیرد مرا
1 عبرتیکوتا لب از هذیان به هم دوزد مرا موج اینگوهر نمیدانم چه پهلو زد مرا
2 عمرها شد آتشم افسرده است ما نفس خندهها بسیارکردیمگریه آموزد مرا
3 زان همهحسرت کهحرمان باغبارم بردهاست میزند دامن نمیدانم کی افروزد مرا
4 محرم آن شعله خویم جانب دیرم مخوان عالمی را جمع سازم هرکه بدوزد مرا
1 چو تخم اشک بهکلفت سرشتهاند مرا به ناامیدی جاوید گشتهاند مرا
2 به فرصت نگه آخر است تحصیلم برات رنگم و برگل نوشتهاند مرا
3 طلسم حیرتم ویک نفس قرارم نیست به آب آینهٔ دل سرشتهاند مرا
4 کجا رومکه شوم ایمن زلب غماز به عالم آدمیان هم فرشتهاند مرا
1 کافرمگر مخمل و سنجاب میباید مرا سایهٔ بیدیکفیل خواب میباید مرا
2 معبد تسلیم و شغل سرکشی بیرونقیست شمع خاموشی درین محراب میباید مرا
3 تشنهکام عافیت چون شمعتاکی سوختن ازگداز درد، مشتی آب میباید مرا
4 غافل از جمعیتکنج قناعت نیستم کشتی درویشم این پایاب میباید مرا
1 تبسم ریز لعلشگر نشان پرسد غبارم را ببوسد تا قیامت بویگل خاک مزارم را
2 ز افسوسیکهدارد عبرت خون شهید من حنایی میکند سودنکف دست نگارم را
3 مبادا دیدهٔ یعقوب توفان نموگیرد نگاری در سر راه تمنا انتظارم را
4 ز اشکم بر سر مژگان عنان داری نمیآید گر وتازیست باصد شعله طفل نی سوارمرا
1 بهتازگی نکشد عافیت دماغ مرا مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا
2 شبیکه دیدهکنم روشن از تماشایت فتیله مدتحیربود چراغ مرا
3 ز برق یأس جگرسوز بادهای دارم که شعله نیزنبوسد لب ایاغ مرا
4 نشاط باده به مینای غنچگیها بود شکفتگی همه خمیازهکرد باغ مرا