1 نمیدانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را رم اینگردباد آخر به ساغرکرد هامون را
2 به هر مژگان زدن سامان صد میخانه مستیکن کهخط جوشیدودرساغرگرفتآنحسن میگونرا
3 به امید چکیدن دست و پایی میزند اشکم تنزل در نظر معراج باشد همت دون را
4 دراینگلشن تسلی دادوضع سرو و شمشادم که یک مصرع بلند آوازه دارد طبع موزون را
1 اگر اندیشه کند طرز نگاه او را جوش حیرت مژه سازد نگه آهو را
2 ما هم ازتاب وتب عشق به خود میبالیم بر سر آتش اگر هست دمیدن مو را
3 عرض شوخی چه دهد نالهٔ محروم اثر تیغ بیجوهر ماکرد سفید ابرو را
4 بسکه تنگ است فضای چمن از نالهٔ من بر زمین برگل از سایه نهد پهلو را
1 بهگلشنیکه دهم عرض شوخی او را تحیرآینهٔ رنگ میکند بو را
2 خموشگشتم و اسرار عشق پنهان نیست کسی چه چارهکند حیرت سخنگو را
3 سربریدههماینجا چوشمع بیخواباست مگر به بالش داغی نهیم پهلو را
4 ندانم از اثرکوشش کدام دل است که میکشند به پابوس یارگیسو را
1 سرمه سنگین نکند شوخی چشم اورا درس تمکین ندهد گرد، رم آهورا
2 زخم تیغش به دل ز داغ، مقدم باشد پایه از چشم، بلند است خم ابرو را
3 جبههٔ ما و همان سجدهٔ تسلیم نیاز نقش پا،کیکند از خاک تهی پهلو را
4 هدف مقصد ما سخت بلند افتادهست باید از عجزکمان کرد خم بازو را
1 مکن ز شانه پریشان دماغگیسو را مچین به چین غضب آستین ابرورا
2 نگاه را مژهات نیست مانع وحشت به سبزهای نتوان بست راه آهو را
3 به کنه مطلب عشاق راه بردن نیست گل خیال تو بیرون نمیدهد بو را
4 سریکه نشئهپرست دماغ استغناست بهکیمیا ندهد خاک آن سرکو را
1 کیست بردارد ز اهل معرفت ناز تو را گنبد دستارکو بردارد آواز تو را
2 جزصدای لفظنامربوط او معنیکجاست نغمهٔ دولاب آهنگی بود ساز تو را
3 پیری و طفلی بجا، نقص وکمال تواماند نیست چندان امتیاز انجام و آغاز تو را
4 درتغافل همنگه میپروردبیشیوه نیست سرمهٔ نیرنگ باشد چشم غمازتو را
1 حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا چشمعصمت سرمهخواندگرد دامان تو را
2 بسکه بر خود میتپد از آرزوی ناوکت میکند در سینه دل همکار پیکان تو را
3 در تماشایت همین مژگان تحیر ساز نیست هر بن مو چشم قربانیست حیران تو را
4 گلشناز اوراقگل عمریستپیش عندلیب میگشاید دفتر خون شهیدان تو را
1 کردهام سرمشق حیرت سرو موزون تورا ناله میخوانم بلندیهای مضمون تو را
2 شام پرورد غمم با صبح اقبالم چهکار تیرهبختی سایهٔ بید است مجنون تو را
3 خاکهای این چمن میبایدم بر سر زدن بسکهگل پوشید نقش پایگلگون تو را
4 ساز محشرگشت آفاق از نگاه حیرتم درنی مژگان چه فریاد است مفتون تو را
1 به حیرت آینه پرداختند روی تو را زدند شانه ز دلهای چاک موی تو را
2 چه آفتی تو که از شوخیت زبان شرار بهکام سنگ برد شکوههای خوی تو را
3 زخار هر مژه صد رنگ موج گل جوشد به دیده گر گذر افتد خیال روی تو را
4 غلام زلف تو سنبل، اسیر روی تو گل بنفشه بنده خط سبز مشکبوی تو را
1 گداز سعی دلیل است جستجوی تو را شکست آینه، آیینه است روی تو را
2 ز دست لطف و عتابت در آتش و آبم بهشتو دوزخ ماکردهاند خوی تو را
3 به هرطرف نگری، شوق،محو خودبینیست دکان آینهگرم است چارسوی تو را
4 به ترهات مده زحمت نفس زاهد که ازاثر، نمکی نیست های وهوی تورا