ای بهار جلوه بسکن کز خجالت از بیدل دهلوی غزل 286
1. ای بهار جلوه بسکن کز خجالت یارها
در عرق شستند خوبان رنگ از رخسارها
...
1. ای بهار جلوه بسکن کز خجالت یارها
در عرق شستند خوبان رنگ از رخسارها
...
1. بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها
گل زبرگ خویش دارد پشت بر دیوارها
...
1. حیرت دل گر نپردازد به ضبطکارها
ناله میبندد به فتراک تپشکهسارها
...
1. از پا نشیند ای کاش محملکش هوسها
زین کاروان شنیدیم نالیدن جرسها
...
1. بر قماش پوچ هستی تا بهکی وسواسها
پنبهها خواهد دمید آخر ازین کرباسها
...
1. شرم از خط پیشانی ما ریخته شقها
زین جاده نرفتهست برون نقب عرقها
...
1. بیدماغی با نشاط از بس که دارد جنگها
باده گرداندهست بر روی حریفان رنگها
...
1. جنون آنجا که میگردد دلیل وحشت دلها
به فریاد سپند از خود برون جستهست محفلها
...
1. ز برق این تحیر آب شد آیینهٔ دلها
که ره تا محمل لیلیست بیرونگرد محملها
...
1. خواجه ممکن نیست ضبط عمر و حفظ مالها
جادهٔ بسیار دارد آب در غربالها
...
1. ای ز چشم میْپرستت مست حیرت جامها
حلقهٔ زلف گرهگیرت به گوش دامها
...
1. پیش آن چشم سخنگو موج می در جامها
چون زبان خامشان پیچیده سر در کامها
...