1 بیدماغی با نشاط از بس که دارد جنگها باده گرداندهست بر روی حریفان رنگها
2 غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش زیر پا بودهست صدرآرایی اورنگها
3 وادی عشق است اینجا منزل دیگر کجاست جز نفس در آبله دزدیدن فرسنگها
4 بینیازی از تمیز کفر و دین آزاد بود از کجا جوشید یارب اختراع ننگها
1 بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا آه از فسون غول به آواز آشنا
2 امروز نیست قابل تفریق و امتیاز در سرمهگرد میکند آواز آشنا
3 گر صیقلی به کار برد سعی اتفاق انجامکار دشمن و آغاز آشنا
4 تا کی درین بساط ز افسون التفات دل میخراشد آینهپرداز آشنا
1 وفاق تخم ثباتی نکاشت در دل و دینها به حکم یأس دمیدیم از این فسرده زمینها
2 چو غنچه در پس زانوی انتظار جدایی نشسته در چمن ما هزار رنگ کمینها
3 در این زمانه سر نخوتی کشیده به هرسو ز نقشخانهٔ پا در هوای چنبر زینها
4 غم معاش به تاراج حسن تاخته چندان که لاغری ز میان رفته فربهی ز سرینها
1 آسودگان گوشهٔ دامان بوریا مخمل خریدهاند ز دکان بوریا
2 بیباک پا منه به ادبگاه اهل فقر خوابیده است شیر نیستان بوریا
3 بویگل ادب ز دماغم نمیرود غلتیدهام دو روز به دامان بوریا
4 از عالم تسلی خاکم اشارهایست غافل نیام ز چشمک پنهان بوریا
1 تا چند به هر عیب و هنر طعنهزنیها سلاخ نهای، شرمی ازین پوستکنیها
2 چون سبحه در این معبد عبرت چه جنون است ذکر حق و برهم زدن و سرشکنیها
3 چندان که دمد نخل، سر ریشه به خاک است ذلت نبرد جاه ز تخمیر دنیها
4 ما را به تماشای جهان دگر افکند پرواز بلندی به قفس پرفکنیها
1 گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما بر سر ما سایه خواهدکرد سرتا پای ما
2 بینفس در ظلمتآباد عدم خوابیدهایم شانه زنگیسو، سحر انشاکن از شبهایما
3 جهد ما مصروفیک سیرگریبان است وبس غیر اینگرداب موجی نیست در دریای ما
4 برتن ما هیچ نتوان دوخت جزآزادگی گرهمه سوزن دمد چون سروازاعضای ما
1 حیرت دل گر نپردازد به ضبطکارها ناله میبندد به فتراک تپشکهسارها
2 عالمی بر وهم پیچیدهست مانند حباب جز هوا نبود سری در زیر این دستارها
3 نیست زندانگاه امکان سنگ راه وحشتم چون نگه سامان عینک دارم از دیوارها
4 عندلیبان را ز شرم نالهام مانند شمع شعلهٔ آواز بست آیینهٔ منقارها
1 به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها
2 غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما خروشی داشتم گم کردهام در سرمهساییها
3 هوادار مزاج طفلیام اما ازین غافل که چون گل پوست بر تن میدرد رنگینقباییها
4 چو رنگم بس که سر تا پا طلسم ساز خاموشی شکستن هم نبرد از پیکر من بیصداییها
1 گفتگو صد رنگ ناکامی دماند از کامها وصل هم موهوم ماند از شبههٔ پیغامها
2 غیر دیر و کعبه هم صد جا تمنا میکند زندگی یک جامهوار و این همه احرامها
3 ریشهٔ نشو و نما از دانهٔ ما گل نکرد ماند چون حرف خموشی در طلسم کامها
4 قطرهٔ ما ناکجا سامان خودداری کند بحر هم از موج اینجا میشمارد گامها
1 غنچهسان بیدر است خانهٔ ما بیضه گل کرده آشیانهٔ ما
2 همچو شبنمدرین چمن محو است به نم چشم آب و دانهٔ ما
3 بال بربال شهرت عنقاست رنگ آرام در زمانهٔ ما
4 نیست جزشعله خاک معبد عشق جبهه سوز است آستانهٔ ما