بود سرمشق درس خامشی باریکبینیها از بیدل دهلوی غزل 322
1. بود سرمشق درس خامشی باریکبینیها
ز مو انگشت حیرانی به لب دارند چینیها
...
1. بود سرمشق درس خامشی باریکبینیها
ز مو انگشت حیرانی به لب دارند چینیها
...
1. به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها
برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها
...
1. ای بهارستان اقبال، ای چمن سیما بیا
فصل سیر دلگذشت اکنون بهچشم مابیا
...
1. چه فسردگی بلدتوشدکه به محفل من وما بیا
کهگشود؟اه غنودنتکه درین فسانه سرا بیا
...
1. ایگداز دل نفسی اشک شو به دیده بیا
یار میرود ز نظر یک قدم دویده بیا
...
1. به هر جبینکه بود سطری ازکتاب حیا
ز نقطهٔ عرقم دارد انتخاب حیا
...
1. به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا
تو مگر به من نظریکنیکه دمی عرقکنم از حیا
...
1. مارا زگرد این دشتعزمی است رو بهدریا
پرکهنه شد تیمم اکنون وضو به دریا
...
1. آسودگان گوشهٔ دامان بوریا
مخمل خریدهاند ز دکان بوریا
...
1. در شهد راحتند فقیران بوریا
آسودهاند در شکرستان بوریا
...
1. حرص فرصت انتظار و دوررنگ است آسیا
دل ز نوبت جمعکن پر بیدرنگ است آسیا
...