وقت پیری شرم دارید از خضاب از بیدل دهلوی غزل 345
1. وقت پیری شرم دارید از خضاب
مو، سیاهی دیدهاست اینجابهخواب
...
1. وقت پیری شرم دارید از خضاب
مو، سیاهی دیدهاست اینجابهخواب
...
1. بسکه شد از تشنهکامیهای ما نایاب آب
دست ازنم شسته میآید به روی آب، آب
...
1. چو من زکسوت هستی ترآمدهست حباب
به قدر پیرهن از خود برآمدهست حباب
...
1. کیفیت هوای که دارد سر حباب
ما را ز هوش برد می ساغر حباب
...
1. گذشتهام به تنک ظرفی از مقام حباب
خم محیط تهیکردهام به جام حباب
...
1. پیام داشت به عنقا خط جبین حباب
کهگرد نام نشسته است بر نگین حباب
...
1. بیلطافت نیست از بس وحشت آهنگ است آب
گر در راحت زد همچون گهر سنگ است آب
...
1. تا زند فالگهر بیتابی آهنگ است آب
نعل درآتش به جستوجوی این رنگ است آب
...
1. ای منت عرق زجبینت برآفتاب
ساغر زند مگر به چنینکوثر آفتاب
...
1. تاب زلفت سایه آویزد به طرف آفتاب
خط مشکینت شکست آرد به حرف آفتاب
...
1. ای جلوهٔ تو سرشکن شان آفتاب
خندیده مطلع تو به دیوان آفتاب
...
1. ای چیده نقش پای تو دکان آفتاب
در سایهٔ تو ریخته سامان آفتاب
...