1 وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما گردد چوگوهر آبگره درگلوی ما
2 ای دربهار و باغ به سوی توروی ما نام تو سکهٔ درمگفتگوی ما
3 بحریم ونیست قسمت ما آرمیدنی چون موج خفته استتپش موبه موی ما
4 از اختراع مطلب نایاب ما مپرس با رنگ و بو نساختگل آرزوی ما
1 ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا که پالغز دو عالم دارد امشب دامن مینا
2 نفس سرمایهٔ عجزاست از هستی مشو غافل که تا صهباست نتوان برد خم ازگردن مینا
3 سلامت بیخبر دارد ز فیض عالم آبم حباب من ندارد صرفه در نشستن مینا
4 بتاب ای آفتاب عیش مخمورانکه در راهت سفیدازپنبه شد چون صبح چشم روشن مینا
1 غباریم زحمتکش بادها به وحشت اسیرند آزادها
2 املها به دوش نفس بستهایم سفریک قدم راه و این زادها
3 جهان ستم چون نیستان پر است ز انگشت زنهار فریادها
4 به هر دامی از آرزو دانهایست گرفتار خویشند صیادها
1 در فکر حق و باطل خوردیم عبث خونها این صنعت الفاظ است یا شوخی مضمونها
2 بر هرچه نظر کردیم کیفیت عبرت داشت گردون ز کجا واکرد دکانچهٔ معجونها
3 نظم گهر معنی چون نثر فراهم نیست از بس که جنون انگیخت بیربطی موزونها
4 در خلق ادبورزی خاصیت افلاس است فقر این همه سامان کرد موسایی و قارونها
1 چیست این باغ و این شکفتنها سرآبی و سیر روغنها
2 موج رم میزند چه کوه و چه دشت چین گرفتهست طرف دامنها
3 نرهید از امل تجرد هم رشته دارد قفای سوزنها
4 شب ما را چراغ فرصت کو خانهروشنکن است روزنها
1 ایگداز دل نفسی اشک شو به دیده بیا یار میرود ز نظر یک قدم دویده بیا
2 فیض نشئههای رسا مفت تست در همهجا جام ظرف هوش نهای چون می رسیده بیا
3 نیست دربهار جهانفرصت شگفتگیات هم ز مرغزار عدم چون سحر دمیده بیا
4 جز تجرد ازکر و فر چیست انتخاب دگر فرد میروی ز نظرگو همه قصیده بیا
1 تعلق بود سیر آهنگ چندین نوحهسازیها قفس آموخت ما را صنعت قانوننوازیها
2 جهانی را غرور جاه کرد از فکر خود غافل گریبانها ته پا آمد از دامن طرازیها
3 غنا دردسر اسباب بردارد؟ محال است این گذشتن نگذرد از آب تیغ بینیازیها
4 در تن دشت هوس یارب چه گوهر در گره بستم عرق شد مهرهٔ گل از غبار هرزهتازیها
1 ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها
2 سوخت باهم برق بیپروایی عشق غیور خواب چشم شمع و بالین پر پروانهها
3 گردباد ایجادکرد آخر به صحرای جنون بر هوا پیچیدن موی سر دیوانهها
4 رازعشق ازدل برونافتاد و رسواییکشید شد پریشانگنج تا غافل شد از ویرانهها
1 جهانگرفت غبار جنون تلاشی ما چوصبح تاختبهگردون جگرخراشی ما
2 حریرکسوت تنزیه فال شوخی زد به بوی پیرهن آمیخت بدقماشی ما
3 دل از تعلق اسباب قطع راحتکرد نفس به نالهکشید از قفس تراشی ما
4 نداشت گرد دگر آستان یکتایی خیال قرب شد احکام دور باشی ما
1 از پا نشیند ای کاش محملکش هوسها زین کاروان شنیدیم نالیدن جرسها
2 بازار ظلم گرم است از پهلوی ضعیفان آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خسها
3 در طبع خودسر جاه سعی گزند خلق است دیوانهاند سگها از کندن مرسها
4 ای مزرعی است کآنجا دهقان صنع پوشید خونهای زخم گندم در پرده عدسها