امروزکه امید بهکوی تو از بیدل دهلوی غزل 535
1. امروزکه امید بهکوی تو مقیم است
گر بال گشایم دل پرواز دو نیم است
...
1. امروزکه امید بهکوی تو مقیم است
گر بال گشایم دل پرواز دو نیم است
...
1. طبعیکه امیدش اثر آمادهٔ بیم است
گر خود همه فردوس بود ننگ جحیم است
...
1. این انجمن چو شمع مپندار جای ماست
هر اشک در چکیدنش آواز پای ماست
...
1. زندگی را شغل پرواز فنا جزوتن است
با نفس،سرمایهای گر هست ازخود رفتن است
...
1. میروم از خویش و حسرت گرم اشک افشاندن است
در رهت ما را چو مژگان گریه گرد دامن است
...
1. بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است
چشم زخمیگر هجوم آرد دعای جوشن است
...
1. چون حباب آیینهٔ مااز خموشی روشناست
لب به هم بستن چراغ عافیت را روغن است
...
1. کینه را در دامن دلهای سنگین مسکن است
هرکجا تخم شرردیدیم سنگش خرمن است
...
1. دری از اسباب ما و من به حق پیوستن است
قطره را از خودگستن دل به دریا بستن است
...
1. راحت جاوید عشاق از فضولی رستن است
سجدهٔ شکر نگه چشم از تماشا بستن است
...
1. ایکعبه جو یقینی اگرکار بستن است
احرام بستنت همه زنار بستن است
...
1. زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است
تا نفس باقیست در پیراهن ما سوزن است
...