1 ما و من شور گرفتاریهاست ربشهٔ دانهٔ زنجیر صداست
2 ازگل و سبزه این باغ مپرس عالمی پا به گل و سر به هواست
3 . قید ما شاهد آزادی اوست طوق قمری همه دم سرونماست
4 محرمان غنچهٔ باغ ادبند چشم واکردن ما ترک حیاست
1 درآن مقامکه عرض جلال معبود است غبار نیستی ماست آنچه موجود است
2 جهان بیجهتی قابل تعین نیست به هرطرفکهاشارتکنیم محدود است
3 مشو محاسب غفلت به علم یکتایی احد شمردنت اینجا حساب معدود است
4 خموش تا نفست ما و من نینگیزد نهال شعله به هرجاست ریشهاش دود است
1 اشک یک لحظه به مژگان بار است فرصت عمر همین مقدار است
2 زندگی عالم آسایش نیست نفس آیینهٔ این اسرار است
3 بسکهگرم است هوای گلشن غنچه اینجا سر بیدستار است
4 شیشهساز نم اشکی نشوی عالم از سنگدلان، کهسار است
1 به خوان لذت دنیاگزند بسیار است ترنجبینی اگر هست بر سر خار است
2 به باد رفتهٔ ذوق فضولییم همه سر هوا طلبیها حباب دستار است
3 عنان وحشت مجنون ماکه میگیرد ز فرق تا به قدمگردباد چیندار است
4 به پاس راحت دل اینقدر زمینگیریم خیال آبله ضبط عنان رفتار است
1 کام همت اگر انباشتهٔ ذوق خفاست شور حاجت - نمک مایده استغناست
2 غره منشین به کمالی که کند ممتازت بیشتر قطره گوهر شده ننگ دریاست
3 آن سوی چرخ برون آ ز خود و ساغر گیر نشئهٔ می به دل شیشه همین رنگنماست
4 سجده ما نه چو زاهد بود !ز بیبصری حلقه گردیدن ما حلقهٔ چشم میناست
1 نشئهٔ هستی به دور جام پیری نارساست قامت خم گشته خط ساغر بزم فناست
2 اهل معنی در هجوم اشک، عشرت چیدهاند صبح را در موج شبنم خندهٔ دنداننماست
3 عافیت خواهی، وداع آرزوی جاه کن شمع این بزم از کلاه خود بهکام اژدهاست
4 گر ز اسرار آگهی کم نیست قصان ازکمال *ن خط پ*بار خواندی ابدایته انتهاست
1 فنا مثالم و آیینهٔ بقا اینجاست کجا روم ز در دل که مدعا اینجاست
2 جبین متاعم و دکان سجدهای دارم تو نیز خاک شو، ای جستجو که جا اینجاست
3 به گردی از ره او گر رسی مشو غافل که التفات نگههای سرمهسا اینجاست
4 خیال مایل بیرنگی و جهان همه رنگ چو غنچه محو دلم بوی آشنا اینجاست
1 نفس بوالهوسان بر دل روشن تیغ است شمع افروخته را جنبش دامن تیغ است
2 شیشه را سرکشی خویش نشانده ست به خون گردن بیادبان را رگ گردن تیغ است
3 منت سایهٔ اقبال ز آتش کم نیست گر هما بال گشاید به سر من تیغ است
4 خاک تسلیم به سر کن که درین دشت هلاک تو نداری سپر و در کف دشمن تیغ است
1 زبان چو کج روش افتد جنون بد مست است قط محرف این خامه تیغ در دست است
2 زخلق شغل علایق حضورمردن برد جدا افتاد سر از تن به فکر پابست است
3 جهان چو معنی عنقا به فهم کس نرسید که این تحیر گل کرده نیست یا هست است
4 کمان همت وارسته ناوکی داری ز هرچه درگذری حکمصافی شستاست
1 ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت
2 اوج همت تا نفس باقیست پستی میکشد بگذری زین نردبانها تا رسی بر منظرت
3 ای حباب از صفر اوهام اینقدر بالیدهای یک نفس دیگر بیفزا گر نیاید باورت
4 آتش این کاروان در هیچ حال آسوده نیست بعد مردن نیز پروازیست در خاکسترت