1 چشم خرد آیینهٔ جام می ناب است ابروی سخن در شکن موج شراب است
2 آگاهی دل میطلبی ترک هنرگیر کز جوهر خود بر رخ آیینه نقاب است
3 بیتاب فنا آن همهکوشش نپسندد شبگیرشررها همه یک لحظه شتاب است
4 عارف به خدا میرسد ازگردش چشمی در نیم نفس بحر هماغوش حباب است
1 وحشت مدعا جنون ثمر است ناله بالفشانده ی اثر است
2 سوختن نشئهٔ طراوت ماست شمع از داغ خویش گل به سر است
3 شب عشرت غنیمت غفلت مژه گر باز میکنی سحر است
4 سنگ در دامن امید مبند فرصت آیینهداری شرر است
1 زیر گردون طبع آزادی نوایی برنخاست بسکه پستیداشت اینگنبد صدایی برنخاست
2 هرکه دیدیم از تعلق در طلسم سنگ بود یک شرر آزادهای از خود جدایی برنخاست
3 عمر رفت و آه دردی از دل ما سر نزد کاروان بگذشت و آواز درایی برنخاست
4 اینکه مینالیم عرض شکوهٔ بیدردیست ورنه از ما نالهٔ درد آشنایی برنخاست
1 در تپشآباد دهر حیرت دل لنگر است مرکز دور محیط آب رخگوهر است
2 چرخ ز سرگشتگیگرد سحر سازکرد سودن صندل همان شاهد دردسر است
3 لاف هنر بیهدهست تا ننمایی عمل تیغ نگردد چنارگر همه تن جوهر است
4 نیست غبار اثر محرم جولان ما کز عرق شرم عجز راه فضولی تر است
1 نقش دیبای هنر فرش ره اهل صفاست عافیت در خانهٔ آیینه نقش بوریاست
2 تا تبسم با لب گلشن فریبت آشناست از خجالت غنچه را پیراهن خوبی قباست
3 نی همین آشفتهای چون زلف داری روبهرو همچو کاکل نیز یک جمع پریشان در قفاست
4 عمرها شد کز تمنای بهار جلوهات بلبلان را درچمن هر برگگل دست دعاست
1 ز آهم نخل حسرت شعله بالاست چراغ مرده را آتش مسیحاست
2 به خاموشی سر هر مو زبانیست ز حیرت جوهر آیینهگویاست
3 دل فرهاد آب تیغ کوه است سر مجنون گل دامان صحراست
4 رموز دل توان خواند از جبینم مثال هرکس از آیینه پیداست
1 دل عمرهاست آینه ترتیب داده است ای ناز مشق جلوه که این صفحه ساده است
2 تا دیده سجدهای به خیالت ادا کند صد سر به کسوت مژه گردن نهاده است
3 از محو جلوه،گر همه تمثال برکشد حیرت مقام جوهر آیینه داده است
4 زحمتکش ستمکدهٔ ناتوانیام بار جهان چو سایه به دوشم فتاده است
1 یار دور است ز ما تا به نظر نزدیک است امتیاز آینهٔ دوریِ هر نزدیک است
2 میگزد جوهر آیینه کف دست تهی باخبر باشکه افلاس و هنر نزدیکاست
3 اگر از نعمت الوان نتوان کام گرفت مغتنم گیر که دندان به جگر نزدیک است
4 چون نفس نیم نفس در قفس آینهایم راحت منزل ما پر به سفر نزدیک است
1 دل به یاد جلوهای طاقت به غارت داده است خانهٔ آیینهام از تاب عکس افتاده است
2 الفت آرام، چون سد ره آزاده است پایخوابآلودهٔ دامانصحرا جاده است
3 تهمتآلود تک وپوی هوسها نیستم همچوگوهر طفلاشک من تحیرزاده است
4 پیری از اسباب هشی میدهد زیب دگر جوهر آیینهٔ مهتاب موج باده است
1 در خیالآباد راحت آگهی نامحرم است جلوهننماید بهشت آنجاکه جنسآدم است
2 در نظرهاگرد حیرت در نفسها شور عجز سازبزم زندگانی را همین زبر وبم است
3 پادشاهی در طلسم سیر چشمی بستهاند کاسهٔ چشمگداگرپر شود جام جم است
4 از دو تاگشتن ندارد چاره نخل میوهدار قامت هرکس به زیربار میآید خم است