1 چشمیکه ندارد نظری حلقهٔ دام است هرلبکه سخن سنج نباشد لب بام است
2 بیجوهری از هرزه دراییست زبان را تیغیکه به زنگار فرورفت نیام است
3 مغرورکمالی ز فلک شکوه چه لازم کار تو هم از پختگی طبع تو خام است
4 ای شعلهٔ امید نفس سوخته تا چند فرداست که پرواز تو فرسودهٔ دام است
1 بزمگردون صبحخیز ازگرد بیتاب من است نور این آیینهٔ مینا ز سیماب من است
2 یکجهان ضبط نفس دارد به خود پیچیدنم رشتهٔموهوم هستی تشنهٔنابمن است
3 تا تغافل دارم از وضع جهان آسودهام چشمپوشیدن بساطآرایی خوابمن است
4 درخور وارستگی مسندطراز عزتم بال پروازم چو قمری فرش سنجاب من است
1 در گلستانیکهگرد عجز ما افتاده است همچو عکسازشخص،رنگازگلجدا افتاده است
2 بسکه شد پامال حیرانی به راه انتظار دیدهٔما، بینگه چون نقش پا افتاده است
3 ما اسیران از شکستدل چسانایمن شویم بر سر ما سایهٔ زلف دوتا افتاده است
4 نیست خاکیکز غبار عجز ما باشد تهی هرکجا پا میگذاری نقش ما افتاده است
1 آرزوی دل، چو اشک از چشم ما افتاده است مدعا چون سایهای در پیش پا افتاده است
2 گوهر امید ما قعر توکلکرده ساز کشتی تدبیر در موج رضا افتاده است
3 جادهٔ سرمنزل عشاق سعی نارساست یا ز دست خضر این وادی، عصا افتاده است
4 تا قیامت برنمیخیزد چوداغ ازروی دل سایهٔ ما ناتوانان هرکجا افتاده است
1 دلم چو غنچه در آغوش عافیت تنگ است ز خواب ناز سرم چونگهر ته سنگ است
2 نمیتوان طرف خوب و زشت عالم بود خوشا طبیعت آیینهای که در زنگ است
3 به هستی از اثر نیستی مشو غافل بهار حادثه یکسر شکستن رنگ است
4 اگر تو پای به دامنکشیدهای خوش باش که غنچه را نفس آرمیده در چنگ است
1 دل را ز نگه دام هوس بر سر راه است در مزرع غم ریشهٔ این دانه نگاه است
2 بیدرد نجوشد نفس از سینهٔ عاش موجی که !ززن بحر دمد شعلهٔ آه است
3 این دشت زیارتکده منظره کیست تا ذره همان دیده امید به راه است
4 غیر از دل آشفته به عالم نتوان یافت این بزم مگر حلقهٔ آن زلف سیاه است
1 در ندامتگل مقصود به بر نزدیک است دامنی هست به دستیکه به سر نزدیک است
2 دوری منزل مقصود ز خودبینیهاست اگر از خوابشکنی قطع نظر نزدیک است
3 رهبرکام تو پاس نفس است ای غواص سر این رشته نگهدارگهر نزدیک است
4 ای هوس آنهمه مغرور اقامت نشوی نسبت سنگهم اینجا بهشرر نزدیک است
1 چون سایه بسکهکلفت غفلت سرشت ماست بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست
2 گردون به فکر آفت ماکم فتاده است مانند خم، همیشه، سرما و خشت ماست
3 چون غنچه درکمین بهاری نشستهایم چاکی اگر دمد زگریبان بهشت ماست
4 در سینه دل به ضبط نفس آبکردهایم ناقوس از ستمزدههای کنشت ماست
1 بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است نامهام چون حیرت آیینه یکسر ساده است
2 طینت عاشق نگردد از ضعیفی پایمال گر فتد بر خاک حرفی بر زبان افتاده است
3 نشئهای دارد دماغ بیقراریهای من پیچ و تاب بیخودان هم رنگ موج باده است
4 گردباد شوقم و عمریست در دشت جنون خیمهام چونچرخ بر سرگشتگیاستاده است
1 شوقدیدارم و در چشمکسان راه من است هرکجاگرد نگاهیستکمینگاه من است
2 داغ تأثیر وفایم که به آن افسردن جگر بیاثری سوختهٔ آه من است
3 عجز رنگم به فلک ناز همایی دارد کهکشان سایهٔ اقبال پر کاه من است
4 حیرتم آبلهپا کرد که چون موجگهر هر طرف گام نهد دل به سر راه من است