جوش حرص از یأس من آخر ز تابوتب از بیدل دهلوی غزل 654
1. جوش حرص از یأس من آخر ز تابوتب نشست
گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست
1. جوش حرص از یأس من آخر ز تابوتب نشست
گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست
1. تازمستی غنچه برفرق چمن میناشکست
رنگ ما هم ازترنج جام می صفرا شکست
1. در تماشاییکه باید صد مژه بالا شکست
خواب غفلت چون نگه مارا به چشمما شکست
1. بیتو در هرجا دل صبر آزما خواهد شکست
شیشهٔکهسار درگرد صدا خواهد شکست
1. چون حبابمشیشهٔ دل هرکجا خواهد شکست
آن سوینه محفل امکان صدا خواهد شکست
1. در چمنگر طرف دامانت صبا خواهد شکست
بررخ هربرگگل رنگ حیا خواهد شکست
1. ناتوانی گر چنین اعضای ما خواهد شکست
استخواندریکدگرچونبوریاخواهد شکست
1. شیخ تا عزم بر نماز شکست
صد وضو تازه کرد و باز شکست
1. هوس به فتنهٔ صد انجمن نگاه شکست
ز عافیت قدحی داشتیم آه شکست
1. صفحهٔ دل بیخط زخم تو فرد باطلست
آبرو آیینهٔ ما را ز جوهر حاصلست
1. دل انجمن صد طرب ازیاد وصالست
آبادکن خانهٔ آیینه خیالست
1. صورت راحت نفور از مردمان عالمست
جلوه ننماید بهشت آنجا که جنس آدمست