1 ای غرهٔ اقبال سرانجام تو شوم است مرگت به ته بال هما سایهٔ بوم است
2 چون پیر شدی از امل پوچ حیاکن یکسر خط تقویمکهن ننگ رقوم است
3 این جمله دلایلکه ز تحقیق توگلکرد در خانهٔ خورشید چراغان نجوم است
4 ای دعوی علم و عمل افسون حجابت گرد تب وتاب نفس است این چه علوم است
1 الفت تن باعث فکر پریشان دل است دانه صاحب ریشه از آمیزش آب وگل است
2 عمرراکوتاهی سعی نفس آسودگیست پیچ و تاب جاده هرجا محوگردد منزل است
3 هر قدم عرض نزاکت داشت سعی رفتگان کزهجوم آبله این دشت سرتا پا دل است
4 شسته می گردد نمایان سر خط موج از محیط نقشما زینصفحهپیش از ثبتکردن زایل است
1 راحت جاوید عشاق از فضولی رستن است سجدهٔ شکر نگه چشم از تماشا بستن است
2 چون خروش نغمهایکزتار میآید برون شوخی پرواز ما ازبال آنسو جستن است
3 از کشاکش نیست ایمن یک نفس ، فرصت شمار کار ریگ شیشهٔ ساعت ز پا ننشستن است
4 نشئهٔ آزادیی دارد غرور عاشقان ناله را گرد نکشی از قید هستی رستن است
1 چشمواکن حسن نیرنگ قدم بیپرده است گوش شو آهنگ قانون عدم بیپرده است
2 معنییکز فهم آن اندیشه در خون میتپد این زمان درکسوت حرف و رقم بیپرده است
3 آنچه میدانی منزه ز اعتبار بیش وکم فرصتت باداکه اکنون بیشوکم بیپرده است
4 گاه هستی در نظر داریم وگاهی نیستی بیش ازاینها نیستگرآرام و رم بیپرده است
1 میروم از خویش و حسرت گرم اشک افشاندن است در رهت ما را چو مژگان گریه گرد دامن است
2 ما ضعیفان را اسیر ساز پروازست و بس رشتهٔ پای طلب بال امید سوزن است
3 با زمین چون سایه همواریم و از خود میرویم حیرت آیینهٔ ما هم تسلی دشمن است
4 پیچ و تاب زلف دارد راه باریک سلوک شانهسان ما را به مژگان قطع این ره کردن است
1 ز غصه چاره ندارد دلی که آگاه است فروغ گوهر بینش چو شمع جانکاه است
2 کجا بریم ز راهت شکستهبالی عجز ز خویش نیز اگر رفتهایم افواه است
3 ثبات رنگ نکردم ذخیره اوهام چو غنچه درگرهمگرد وحشت آه است
4 قسم به طاق بلند کمان بیدادت که چون نفس به دلم ناوک ترا راه است
1 از بس قماش دامن دلدار نازک است دستم ز کار اگر نرود کار نازک است
2 از طوف گلشنت ادبم منع میکند کیفیت درشتی این خار نازک است
3 تا دم زنی چو آینه گردانده است رنگ این کارگاه جلوه چه مقدار نازک است
4 عرض وفا مباد وبال دگر شود ای ناله عبرتی که دل یار نازک است
1 صبح این بادیه آشوب تپشهای دل است شامگردی ز جنونتازی سودای دل است
2 مجمر اینجا همه گوش است بر آواز سپند آسمان خانهٔ زنبور ز غوغای دل است
3 گه تپشگاه فغان، گاه جنون میخندد برق تازی که در آیینهٔ اخفای دل است
4 نیست حرفی که ازین نقطه نیاید بیرون شور ساز دو جهان اسم معمای دل است
1 آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است سر باختن شمع ز سامانکلاه است
2 غافل مشو از فیض سیهروزی عشاق نیل شب ما غازهکش چهرهٔ ماه است
3 با حسن تو آسان نتوانگشت مقابل حیرت چقدر آینه را پشت و پناه است
4 یک چشم تر آوردهام از قلزم حیرت اینکشتی آیینه پر از جنس نگاه است
1 دل مضطرب یأس و نفس ناله به چنگ است دریاب که خون رگ ساز تو چه رنگ است
2 تا راه سلامت سپری محو عدم باش آسودگی شیشه همان در دل سنگ است
3 آیینه به صیقل زن اگر حوصله خواهی در قلزم تحقیق صفای تو نهنگ است
4 هر گه مژه واشد چو شرر رفتهای از خویش از چشم به هم بسته شتاب تو درنگ است