تا کی خیال هستی موهوم، از بیدل دهلوی غزل 1674
1. تا کی خیال هستی موهوم، سر برآر
عنقایی، ای حباب، از این بیضه پر برآر
1. تا کی خیال هستی موهوم، سر برآر
عنقایی، ای حباب، از این بیضه پر برآر
1. چشم واکردم به خویش اما ز آغوش شرار
غوطه خوردم در دم خواب فراموش شرار
1. شد نظر واکردنی خواب فراموش شرار
لغزش پای نگاهی داشت مدهوش شرار
1. بر خیالی چیدهایم از دیده تا دل انتظار
لیلی این انجمن وهم است و محمل انتظار
1. چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بهار
آنچه در وهمت نگنجد جلوهگر دارد بهار
1. سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار
از پر طاووس دامن بر کمر دارد بهار
1. تا چند حسرت چمن و سایههای ابر
کو گریهای که خنده کنم بر هوای ابر
1. شب زندگی سر آمد به نفسشماری آخر
به هوا رساند خاکم سحر انتظاری آخر
1. به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر
دهل نابسته بر لب در صف واعظگران مگذر
1. ناتمام همتی تا عجز سامان نیست سر
حیف این پرگار قدرت پا به دامان نیست سر
1. در چمن تا قامتش انداز شوخیکرد سر
سرو خاکستر شد و پرواز قمریکرد سر
1. تیغ در دست است یار از جیب بیرون آر سر
صبح شد بیپرده از خواب گران بردار سر