ای شعله نهال از قلمت گلشن از بیدل دهلوی غزل 1650
1. ای شعله نهال از قلمت گلشن کاغذ
دود از خط مشکین تو در خرمن کاغذ
1. ای شعله نهال از قلمت گلشن کاغذ
دود از خط مشکین تو در خرمن کاغذ
1. از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر
چون صف مژگان دو عالم محو شد در یکدگر
1. بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر
یافتم در حلقهگشتن حلقهٔ چشم دگر
1. چه رسد ز نشئهٔ معنوی به دماغ بیحس بیخبر
ز پری پیامی اگر بری به دکان شیشهگران مبر
1. در طلسم درد از ما میتوان بردن اثر
گرد ما چون صبح دارد دامن چاک جگر
1. در گلستانی که سرو او نباشد جلوهگر
شاخگل شمشیر خونآلودم آید در نظر
1. دست داری برفشان چون کل در اینکلزار زر
داغ میخواهی بنه چون لاله درکهسار سر
1. زاهد ز دعوت خلق دارد عجب کر و فر
گر کوشهگیری این است رحمت به شور محشر
1. سعی نفس کفیل توست زحمت جستجو مبر
ربشه دواندنش بسست پای رسیدن ثمر
1. شبیکه شعلهٔ یاد تو داشت سیر جگر
چو اخگرم عرق چهره بود خاکستر
1. نه جام باده شناسم نه کاسهٔ طنبور
جز آنقدرکه جهان یکسر است و چندین شرر
1. هوای تیغ تو افتاد تا مرا در سر
به موج چشمهٔ خورشید میزند ساغر