همتی گر هست پایی بر سر از بیدل دهلوی غزل 1627
1. همتی گر هست پایی بر سر دنیا زنید
همچو گردون خیمهای در عالم بالا زنید
1. همتی گر هست پایی بر سر دنیا زنید
همچو گردون خیمهای در عالم بالا زنید
1. دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید
چینی مو دار ما را بر سر مجنون زنید
1. شورحاجت تاکی ازحرص دو دل باید شنید
یک عرق حرف ازجبین منفعل باید شنید
1. دوستان در گوشهٔ چشم تغافل جا کنید
تا به عقبا سیر این دنیا و مافیها کنید
1. بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید
خون شوید آن همه کزخود چمن ایجاد کنید
1. غافلان چند قبادوزی ادراک کنید
به گریبانی اگر دست رسد چاک کنید
1. شوق تا گردد دو بالا خویش را احول کنید
نیمرخ کم حیرت است آیینه مستقبل کنید
1. یاران به رنگ رفته دو روزم مثل کنید
تمثال منکم استگر آیینه تلکنید
1. یاران، چو صبح، قیمت وحشتگران کنید
دامان چیده را به تصنع دکان کنید
1. دوستان افسرد دل چندی به آهش خون کنید
کم تلاشی نیست گر این سکته را موزون کنید
1. ای هوس آوارگان چند تک و پو کنید
سعی نفس آب شد سوی عرق رو کنید