در غمت آخر به جاییکار از بیدل دهلوی غزل 1615
1. در غمت آخر به جاییکار بیدادم رسید
کز تپیدن سرمه شد هرکس به فریادم رسید
1. در غمت آخر به جاییکار بیدادم رسید
کز تپیدن سرمه شد هرکس به فریادم رسید
1. منتظران بهار بوی شکفتن رسید
مژده به گلها برید یار به گلشن رسید
1. بنای حرص به معراج مدعا نرسید
گذشت از فلک اما به پشت پا نرسید
1. نقشم از ضعف به اندیشهٔ دیدن نرسید
نامم ازگمشدگیها به شنیدن نرسید
1. آخر ز سجده ام عرق جبهه سر کشید
غواصی محیط ادب این گهر کشید
1. از کشمکش کف تو می لالهگون کشید
دامن کشیدن تو ز دستم به خون کشید
1. پهلو به چرخ میزند امروز جاه عید
کج کرده است باز مه نو کلاه عید
1. صبح شد در عرصهٔگردون مگو خندان سفید
کف به لب آورده است این بختی کوهان سفید
1. ز زلف و روی توتا دیدهام سیاه و سفید
به جای دیده پسندیدهام سیاه و سفید
1. خاک شد رنگ تنزه گل آثار دمید
جوهر آینه واسوخت که زنگار دمید
1. زندگی افسرد فال شوخی سودا زنید
انتخاب عالم آشوبی ازین اجزا زنید
1. کامجویان اندکی بر مطلب استغنا زنید
یک تغافل برخیال پوچ پشت پا زنید