چه شمع امشب در این محفل از بیدل دهلوی غزل 1591
1. چه شمع امشب در این محفل چمنپرداز میآید
که آواز پر پروانه هم گلباز میآید
1. چه شمع امشب در این محفل چمنپرداز میآید
که آواز پر پروانه هم گلباز میآید
1. خیال چشمکه ساغر به چنگ میآید
که عالمی به نظرشیشه رنگ میآید
1. نفس تا پرفشان است از تو و من برنمیآید
کسی زین خجلت در آتشافکن برنمیآید
1. نفس هم از دل من بیشکستن برنمیآید
از این مینا شرابی غیر شیون برنمیآید
1. حریفیهای عشق از هر کس و ناکس نمیآید
شنای قلزم آتش ز خار و خس نمیآید
1. جنونی با دل گمگشته از کوی تو میآید
دماغ من پریشان است یا بوی تو میآید
1. دندان به خنده چون کند آن لعل تر سپید
سیمابی است اگر شود آنجا گهر سپید
1. پیری آمدگشت چشمازگریهامکمکم سپید
صبح عجز آماده دندانکرد از شبنم سپید
1. دل تا نظر گشود به خویش آفتاب دید
آیینهٔ خیالکه ما را به خواب دید
1. چمن دلی که به یاد تو آشنا گردید
فلک سری که به پای تو جبههسا گردید
1. چه شدکه قاصد امید لنگ برگردید
زمان وصل قریب است رنگ برگردید
1. رسید عید و طربها دلیل دل گردید
امید خلق به صد رنگ مشتعل گردید