تا دم تیغت به عرض جلوه عریان از بیدل دهلوی غزل 1567
1. تا دم تیغت به عرض جلوه عریان میشود
خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان میشود
1. تا دم تیغت به عرض جلوه عریان میشود
خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان میشود
1. اشکم از پیری به چشم تر پریشان میشود
صبحدم جمعیت اختر پریشان میشود
1. طرهٔ او در خیالم گر پریشان میشود
از نفس هم دل پریشانتر پریشان میشود
1. فرصت ناز کر و فر ضامن کس نمیشود
باد و بروت خودسری مد نفس نمیشود
1. یاد تو آتشی است که خامش نمیشود
حق نمک چو زخم فرامش نمیشود
1. علم و عیان خلق به جز شک نمیشود
زین صفحه آنچه نیست رقم حک نمیشود
1. موی دماغ جاه و حشم حل نمیشود
فغفور خاکگشت و سرشکل نمیشود
1. دون طبع قدرش از هوس افزون نمیشود
خاک به بباد تاختهگردون نمیشود
1. خارج ابنای جنس است آنکه موزون میشود
قطره چون گردد گهر از بحر بیرون میشود
1. دل چو شد روشن جهان هم مشرب او میشود
شش جهت در خانهٔ آیینه یکرو میشود
1. چون رشتهای که ازگهر آگاه میشود
صد جاده از یک آبلهکوتاه میشود
1. آفات از هوس به سرت هاله میشود
این شعلهها ز دست تو جواله میشود