خودسر هوازده را شرم رهنمون از بیدل دهلوی غزل 1544
1. خودسر هوازده را شرم رهنمون نشود
تا به داغ پا ننهد شعلهسرنگون نشود
1. خودسر هوازده را شرم رهنمون نشود
تا به داغ پا ننهد شعلهسرنگون نشود
1. هوش تا عافیت آیینهٔ مستی نشود
نیست ممکنکهکندکاری و عاصی نشود
1. کجاست سایه که هستیش دستگاه شود
حساب ما چقدر بر نفس کلاه شود
1. اشک ز بیداد عشق پردهگشا میشود
فهم معماکنید آبله وا میشود
1. حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود
تا قدح راهی است کز خمیازهام وامیشود
1. بیقراری در دل آگاه طاقت میشود
جوهر سیماب در آیینه حیرت میشود
1. دل جهان دیگر از رفع کدورت میشود
خانه از رُفتن زیارتگاه وسعت میشود
1. شوخی، بهار طبع چمنزاد میشود
چندان که سرو قد کشد آزاد میشود
1. تا مقابل بر رخ آن شعله پیکر میشود
جوهر آیینهها بال سمندر میشود
1. دل چو آزاد از تعلق شد منور میشود
قطره ای کز موج دامن چید گوهر میشود
1. کی به آسانی دم آبم میسر میشود
دل به صد خون میگدازم تا لبی تر میشود