در هوای او دل هر ذره جانی از بیدل دهلوی غزل 1579
1. در هوای او دل هر ذره جانی میشود
ناله هم در یاد او سرو روانی میشود
1. در هوای او دل هر ذره جانی میشود
ناله هم در یاد او سرو روانی میشود
1. بیخودی امشب پر و بال فغانی میشود
گر ندارد مدعا باری بیانی میشود
1. پیری وداع عمر سبکبال وانمود
موی سفید آب به غربال وانمود
1. گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید
قضا نوشت مگر سرخطم به سایهٔ بید
1. شدم خاک و نگفتم عاشقم کار اینچنین باید
ز جیبم سرمه رویانید اسرار اینچنین باید
1. ز هر مو دام بر دوشم گرفتار اینچنین باید
ز خاطرها فراموشم سبکبار اینچنین باید
1. نشاط این بهارم بیگل رویت چه کار آید
تو گر آیی طرب آید بهشت آید بهار آید
1. از حقهٔ دهانش هر گه سخن برآید
آپ از عقیق ریزد در از عدن برآید
1. ظالم چه خیال است مؤدب به در آید
آن نیست کجی کز دم عقربه بهدر آید
1. دل صبرآزما کمتر ز دار و گیر فرساید
چو آن سنگی که زیر کوه باشد دیر فرساید
1. دل در جسد شبهه عبارت چه نماید
آیینهٔ روشن شب تارت چه نماید
1. مگو صبح طرب در ملک هستی دیر میآید
دراینجا موی پیری هم به صد شبگیرمیآید