یکی پادشا خانهزآهن از ملکالشعرا بهار مثنوی 615
1. یکی پادشا خانهزآهن بساخت
شبی آتش افتاد و آهن گداخت
...
1. یکی پادشا خانهزآهن بساخت
شبی آتش افتاد و آهن گداخت
...
1. به نام برازندهٔ نامها
کز آغازها داند انجامها
...
1. به ماه سفندار یک سال شید
بتابید بر یاسمین سپید
...
1. به شاخ شکوفه بتابید شید
شکفتند آن غنچههای سپید
...
1. یکی از بزرگان سه تن داشت یار
به تیمار آن هر سه دائم دچار
...
1. در ایام پیشین به زابلستان
به کشمیر و اقطاع کابلستان
...
1. سگی ناتوان با سگی شرزه گفت
که رازی شنیدستم اندر نهفت
...
1. نگه کن بدان زشتخو جانور
نهاده به زانوی خمیده سر
...
1. یکی مرد خودخواه مغرور دون
درافتاد روزی به تنگی درون
...
1. به قسطنطنیه بتابید ماه
بلرزید از آن برجهای سیاه
...
1. جهانآفرین بندگان را همه
پدیدار فرمود همچون رمه
...
1. جهان سر بسر از فراز و نشیب
یکی کارخانهاست با رنگ و زیب
...