1 ایا پور پند مرا یاد دار پدرت آنچه گوید فرا یاد آر
2 مگوی آنچه معنی ندانیش کرد مکن آنچه نیکو نتانیش کرد
3 سرمایهٔ مرد دانستن است دگر خواستن پس توانستن است
4 چو مردمتوانستودانستو خواست کند راست و آید بر او دهر راست
1 «اربس» اندر افسانهٔ باستان به افرشتهٔ عشق شد داستان
2 چوگلرویو چونشاخهٔ گلبرش کمانی و تیری به چنگ اندرش
3 شبی بود طوفنده و پر درخش سیاهی و برف اندر آفاق پخش
4 بناگه در خانهٔ دل زدند به دیوانگی راه عاقل زدند
1 نگه کن بدان زشتخو جانور نهاده به زانوی خمیده سر
2 سر و سینه کوتاه و زانو دراز ز خبث اندر آن سینه بنهفته راز
3 دراز و سرازیر وکج،دستو پاش چو آب جدا گشته از آبپاش
4 جدا از همه کوشش و علم و کار جز از دام گستردن و از شکار
1 شنیدم که دو دزد خنجرگذار خری را ربودند در رهگذار
2 یکی گفت بفروشم او را به زر نگه دارمش گفت دزد دگر
3 در این ماجرا، گفتگو شد درشت به دشنام پیوست و آخر به مشت
4 حریفان ما مشت بر هم زنان که دزد دگر تافت خر را عنان
1 پژوهندگی را سپیدهدمان فرشته به خاک آمد از آسمان
2 بدانگه کهمردم به خواب اندر است دل دیو ریمن به تاب اندر است
3 بدانگه که یکسر غنوده است هوش گشاده در دل به روی سروش
4 فرشته درآمد چراغی به مشت روان شد به دعوتگه زردهشت
1 در ایام پیشین به زابلستان به کشمیر و اقطاع کابلستان
2 به گاه سفر خواجگان بزرگ مبارک شمردند دیدار گرگ
3 قضا را چوگرگی رسیدی بهرا، نمودندی از شوق بر وی نگاه
4 همایون شمردندی آثار اوی تفال زدندی به دیدار اوی
1 توگویی مگر مرغ دستانسرای به ژاغر نهان کرده باریک نای
2 نه نای و نه انگشت نایی پدید نه لب کاندر آن نای دم دردمید
3 نوازد به جادوگری نای خویش فزاید بهر نغمه آوای خویش
4 تو گوییبر آن تنگ و باریک شاخ گشاده یکی بزمگاهی فراخ
1 شنیدم که شاهنشهی نقش بست ابر خاتم خویشتن: «راست رست»
2 درین باغ تا راستی، رستهای وگر شاخ ناراستی خستهای
3 بگو راست، ور بیم جان داردت که خود راستی در امان داردت
4 یکی روز در مکه غوغا بخاست به کین محمد که میگفت راست
1 ادیبی زبان در طلاقت زبون همی لام را خواند پیوسته نون
2 نوآموزی او را به چنگ اوفتاد معلم به درسش زبان برگشاد
3 بدان کودک خرد، جای الف کنف یاد داد آن ادیب خرف
4 بهناچار الف را انف خواند خرد معلم برآشفت وگوشی فشرد
1 چون عدو درکمین بود زنهار دست از شنعت رفیق بدار
2 دوکبوترکه بال هم شکنند لقمه گربه را درست کنند